« پاسخ سرگشوده به پرسشهای دشوار دوستی عزیز | صفحه اصلی | معضل روشنفکری ایران: سانسور دولتی یا خود-سانسوری؟ »
چند یادداشت پراکنده
۱- روزها بسرعت میگذرند
هفتة پیش سرم بیش از اندازه شلوغ بود. دوشنبه ساعت ۱۱ و ۱۲ شب بود که برگشتم. سهشنبه زودتر از هشت و نه خانه نبودم و چهارشنبه صبح شروع کردم به نوشتن مقالهای که یکی از دوستان خواسته بود و همانروز ظهر تمامش کردم. بعد از کلاس هم در دانشگاه با دو تا از استادهایم تا بعد از غروب صحبت میکردم. پنجشنبه صبح تا بعداز ظهر هم با دوست عزیز دیگری بودم و خلاصه آخر هفته باین نتیجه رسیدم که خوب بود اگر مدیر برنامهای یا چیزی شبیه به این داشتم... :) این موقع سال همیشه زمان عجیب سریع میگذرد. فکر کنم بیشتر از اینکه واقعاً کارم زیاد باشد یا وقتم کم، از نظر روانی گمان میکنم که وقت تنگ است. خلاصه هر ترم همین موقع، چنین احساسی دارم. امّا چیزی که دلخوشم میکند این که کارهایی که مشغولشان هستم را دوست دارم. یا چرا دروغ بگویم... کارهایی را که دوست ندارم کلاً حذف کردهام!! (و البته بزودی باید بروم سراغشان!)
۲- سوئیسی، نه آلمانی
چند هفتة پیش آقای بهزاد کشمیریپور مترجم گرانقدر، ایمیلی نوشتند و گفتند:
دوست عزیز
از طریق دوستی گذارم به صفحهای افتاد که داستان «میز میز است» بیکسل را در آن نقل کردهاید و از آنجا به وبلاگ شما.
در سطر اول اشتباهاً بیکسل را نویسندهای آلمانی معرفی کردهاید. در حالی که او سویسی و آلمانیزبان است. البته شاید اینقدرها هم مهم نباشد اما فکر کردم شاید دانستنش هم ضرری نداشته باشد.
ضمناً از لطف شما متشکرم.
با سلام و محبت
بهزاد کشمیریپور
هانوفر ۲۹ اکتبر ۲۰۰۴
من هم از توضیح جناب کشمیریپور ممنونم. اشتباهی را که ذکر کردند، تصحیح کردم. ضمن اینکه به همین بهانه بد نیست، داستانِ بیکسل را – اگر نخواندهاید – بخوانید. مدّتها پیش دو سه چند خط دربارة «میز، میز است» نوشته بودم که گشتم و در «راز» نبود. پس دوست داشتید بعد از خواندن داستان، نگاهی هم به این چند سطر بیندازید:
چرا نویسنده عنوان داستان را "میز میز است" انتخاب کرده؟
من پاسخش را در این جملة داستان میبینم: "این داستان [...] با غصّه شروع شد، با غصّه هم به پایان میرسد "
چه بخواهیم، چه نخواهیم "میز میز است" یا به عبارت دیگر "زندگی پیرمرد با غصّه آغاز میشود و با غصّه هم پایان میپذیرد." کاری از دست ما برای او برنمیآید: میز، میز بوده و میز هست. یا زندگی پیرمرد رقّت آور بوده و هست. پیرمرد، هرکاری میکند مشکلش مرتفع نمیشود. پیرمرد، تنها بوده و هست.
مضمون داستان - اینکه مردم نمیتوانند با هم رابطه برقرار کنند؛ حرف هم را نمیفهمند و تنها خیال میکنند دیگران آنچه را میگویند، میفهمند – مضمونی قدیمی و تکراری است و بسیاری نویسندگان دیگر هم با چنین درونمایه ای داستان نوشته اند که از میان آنها، داستانهای "جومپا لاهیری" ( نویسندة هندی الاصل آمریکایی و برندة جایزة ادبی پولیتزر 2000) را بسیار میپسندم.
راستی، اگر حالتان خوب است و حوصلة غصّه را – آنهم غصّهای در پوشش طنز – ندارید، داستان را نخوانید و موکولش کنید به وقتی دیگر.
۳- ایدهای ندارید؟
برای تمرینِ تحلیلِ محتوای درس تکنیکهای خاص تحقیق قصد دارم دربارة انیمیشنهای راهنمایی و رانندگی (داوود خطر!) کار کنم. ایدههایی در دست هست که بعد از صحبت با دکتر شادرو و کمکهای اینهفتة دکتر ذکایی، گستردهتر شدند. اوّلین چیزی که بذهن رسید، تحلیل جنسیّتی بود و اینکه زنهای انیمیشن چقدر فعّالند؟ بعد بنظر آمد که شاید خوب باشد دربارة دیالوگها و زبان مخفی استفاده شده، کار کنیم و به آرایش آدمها و ماشینهایشان دقّت کنیم و دنبال این فرضیه را بگیریم که گویا آدمهای عادّی و معمولی خلاف نمیکنند و تنها خلافکارهایی که جدای از جامعه هستند دست تخلّف از قوانین میکنند... یا اینکه روی چه نوعی از تخلّف بیشتر تأکید میشود؟ ضمن اینکه گویا مقصّر فقط و فقط راننده است و نه قوانین یا مهندسی ترافیک. (دقّت کردهاید که خیابانهای انیمیشن خوبِ خوب هستند و با خطکشی و چراغ و تابلو!؟) خواستم موضوع را اینجا طرح کنم و بپرسم شما نظر و ایدهای ندارید؟
۴- نقد عکس
نقد عکسم (دربارة عکس استانو) در شمارة اخیر دوربین عکّاسی چاپ شده. امّا برنده نشدم. از انصاف نباید گذشت که نقد برنده بهتر از نقد من بود. (یا دستِ کم بیشتر معطوف بخودِ عکس بود.)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
اول: خسته نباشید استاد :) دوم:راجع به داود خطر خب زیاد تلویزیون نگاه نمیکنم ولی این بار نگاه میکنم ببینم چی به نظرم میرسه. سوم: به قول بچه ها: غصه نخور/شما از نظر ما برنده اید
آزاده | November 27, 2004 12:10 AM
بلواقع ميزميزاست يكي از زيباترين و پرمعناترين داستاني بوده كه من تابحال شنيده ام...
mhd | November 27, 2004 04:54 PM
البته من نظرم رو راجع به برنده گفتم !!!
amirosein | November 27, 2004 05:07 PM
اين آخرين انيميشن رو ديدين ؟! خانمي كه نازه گواهي نامه گرفته و ... اگه نديدين ، دقت كنين . راستي ، هميشه توي اين انيميشن هاي راهنمايي و رانندگي آقاپليس ها خوب و مهربونند و مدام خنده اي رو لب دارند و اشتباهات ملت رو خيلي شاعرانه گوشزد مي كنند . اين جوريه ؟!نقش بچه ها رو هم در نظر بگيرين . بهار كه همه قوانين رو ميشناسه و به باباش كه راننده س ، به نامادري ش و ... حتي به همكلاسي ش قوانين رو يادآوري ميكنه . راستي ، اين رو هم دقت كردين كه اين انيميشن حدود دو سالي هست كه پخش ميشه . اسم شخصيت هاي اصلي و اوليه هم داوود و فرهاد بود . داوود و فرهاد : اسم شخصيت هاي طنز پاورچين . يعني استفاده از محبوبيت اين دو نفر در يك انيميشن !
فاطمه | November 27, 2004 05:44 PM
ميگم همچنان فقط با اولي حال كردم! در ضمن يه سوآل اساسي من شاگرد بديم:( يني زيادي حرف مفت ميزنم يا شلوغ ميكنم يا درس نميخونم :((((((
mahan | November 27, 2004 10:11 PM
ماهان جان حيف كه اينجا وبلاگ آقاي شيوا هستش مگر نه ... !
filsoof | November 28, 2004 06:01 AM
سلام فقط خواستم بگم اينترنت مدرسه وصله
kia | November 29, 2004 11:20 AM
سلام
بدون مقدمه می رم سر اصل مطلب:
سايت الجزيره: http://english.aljazeera.net/HomePage
امروز در اخبار ايران گفت که ايران به خاطر کارتونی که سايت الجزيره درباره ايران نشون داده حسابی به عربها گير دادن.
اين کارتون راجع به يک آخونده که می رود و از در سازمان انرژی اتمی می گذرد و بدون توجه می رود و البرادعی به او گير می دهد و در آخر سرهم اين آخوند رفته دم در National geographi و آرم اربيان گولف را انداخته و در آنجا را تخته کرده.
حتما برين اونو ببينين و هرکی هک بلد بود، ای-ميل اين احمق رو که اين مطلب رو ساخته هک کنه.
shujaat@aljazeera.net
يارو فکر می کرده خيلی شجاعه!
Pooria Kaviany | November 29, 2004 10:31 PM
از باب خود معروف بینی و توهم مهم بودن عرض میکنم.. حقیقتش همچنان فرصت تلویزیون نگاه کردن ندارم پس منتظر نظر من راجع به اون انیمیشن آموزنده و مرتب و بی عیب و نقص نباشید !!!!
آزاده | November 29, 2004 11:19 PM
در اينجا فرزند دختر از حربهي ( و تمام مهارتهاي معمول) زنانگي به معناي سنتي آن در فرهنگ ما - يعني كاربرد لطافت، عاطفه، ظرافت، بيان شيرين، صميميت و بهادادن به طرف مقابل و در مجموع بيداركردن حس برتري مرد به قصد ارضاي نيازش به اثبات بالادست بودن در نتيجه خام شدن و رضايت دادن به آنچه موردنظر اين موجود ضعيف و قابل ترحم و مهرطلب است - استفاده ميكند تا به مقصودي كه در سر دارد برسد كه مقصود وي نيز چنانكه در فرهنگ ما رواج دارد بازگرداندن مرد صاحب اقتدار يا در موضع قدرت (در اينجا پشت رل !) به مرزهاي رفتار عقلايي و صواب –است علي رغم محدوديتهاي اجتماعي كه فرهنگ بر زنان تحميل ميكند (مثلا در همين فيلم هم همچنان اين دختر (زن) است كه در فضاي خانه بسر ميبرد ( محدود شده است) و اين پدر (مرد) است كه در عرصهي باز مشغول فعاليت استً و هر كجا اراده كند ميرود و هر طور هم كه بخواهد رانندگي يا با موبايل صحبت ميكند كه البته در نهايت مقهور اراده موجود به ظاهر ضعيف فرهنگ ما يعني دخترك قابل ترحمش ميشود . جالب اينجاست در اينجا اين موجود كم سن و سال و مونث است كه عقلاييتر ميانديشد و عمل ميكند و راهنماي عمل فرد يزرگتر و مذكر ميشود ! اين البته اشاره أي هم به مسئلهي اختلاف نسلي دارد و اينكه نسل جديد و جوان آگاهي و هوشمندي بيشتري دارد و با دسترسي به منابع اطلاعاتي بيشتر و جديدتر (آموزش رسمي و برخورداري از رسانههاي جمعي در حد وسيعتر) نسبت به نسل قبلتر، بهتر و بيشتر ميفهمد هرچند محدودهي عمل و اختياراتش بستهتر است. اين برترييابي تدريجي، و نه چندان آشكار بنظر من هم در تقابل زنانگي و مردانگي و هم در تقابل نسل جديد و نسل قديم در ايران هم بطور كلي ملاحظه ميشود. پيشروي كند و خزنده ولي موثر و موفق!
Ahmad-Nia | December 3, 2004 08:31 AM
با عرض معذرت در كپي كردن قسمت اول كامنت اخيرم جا ماند كه در اينجا جبران مي كنم! اين را به ابتداي قبلي بيافزاييد:
تازه متوجه شدم كه شما آنروز از من راجع به چه سوال كرده بوديد. البته زياد نديدهام و موارد زيادي خاطرم نيست مخصوصاً با اين حافظهي جالب توجهي كه دارم ! با اينحال در مورد آنچه يادم هست اينها به ذهنم ميرسد:
يك مورد داستاني است كه راننده كاميون با دختر كوچكش با موبايل صحبت ميكند و دختر به شيوهي خود متذكر ميشود كه براي صحبت كردن در كناري توقف كن بعد صحبت كن چون خطرناك است!
Ahmad-Nia | December 3, 2004 08:35 AM
سلام موفق باشيد ...........
م.پ. | February 4, 2005 05:01 PM
سلام خسته نباشيد
omid | February 13, 2005 04:09 PM