« بهجهنّم! | صفحه اصلی | برای ثبتِ در تاریخ »
اختلال در نظام نشانهای: داغ قدرت بر پیشانی قانون
۱-
فوکو در مراقبت و تنبیه میگوید که عذابِ حکشده بر تن ِ شکنجهدیده، نشانهایست از قدرت فرمانروا و بدین شکل، بدن شکنجهدیده تبدیل میشود به محل اعلان سیاست ارعاب فرمانروا: بدنِ شکنجهدیده در واقع تابلوییست که سیاست تنبیه و ارعاب حکمران را به همگان اعلام میکند.
۲-
در تصویر، تابلوی راهنمایی و رانندگیای دیده میشود با متنی در پایین ِ آن. معنای تابلوی «پارک ممنوع» – آنطور که در کتاب قانون یافت میشود – با آنچیزی که در پایین آن نوشته شده – یعنی «[توقّف] مطلقاً ممنوع» – متفاوت است. جاییکه تابلوی «پارک ممنوع» نصب شده، میتوان توقّف کرد؛ امّا، پارکِ خودرو و ترک آن ممنوعیّت دارد. حال آنکه اگر تابلوی «توقّف مطلقاً ممنوع» در جایی نصب باشد، توقّف و ایستادن در آن محل – حتّا برای مدّتی کوتاه – ممنوع است.
۳-
بگذارید ابتدا رسانة دیداریِ تصویریِ «متن» تابلوی راهنمایی را – یعنی تابلوی پارک ممنوع (بدونِ داغِ رسانة دیداریِ نوشتاریِ «مطلقاً ممنوع»)– مطابق طرحوارة یاکوبسن در نظریة ارتباطات و با توجّه به مفاهیم نشانهشناسیکِ دال و مدلول «بخوانیم» و آنرا تبدیل به گزارهای کنیم که پیامی از آن مستفاد میشود:
حرف لاتین ِ P در دایرهای با حاشیة سرخ که خط مورّب سرخ دیگری حرف P را قطع کرده، دالّیست که مطابق نظام رمزگشایی قوانین رانندگی مدلول آن «پارک نکردن» است. بعبارت دیگر، زمینه و متنی که این نظام رمزگشایی به آن ارجاع میدهد، قوانین رانندگیست و این نشانه در آن زمینه قابلیّت رمزگشایی پیدا میکند. گزارة قابلِ خوانشی که از این مدلول بدست میآید، چیزی شبیه «در این محل و به فاصلة پانزده متر از هر دو سو، پارک نکنید. (یعنی خودروی خود را ترک ننمایید)» میباشد. پیامی که از این تابلو بدست میآید همین است: پارک نکن (و نه: حتّی برای یک لحظه توقّف نکن.)
۴-
نشانة تابلوی رانندگی – که در تصویر میبینیم – در تقسیمبندی پیرس، نشانهای نمادین (Symbolic) و ضمناً حاکی نفی است. در نشانههای نمادین، دال مشابه مدلول نیست. (بهزبان پیرس، نشانه، مشابه ابژه نیست.) رابطة بین ایندو، بیش از انواع دیگر نشانهها (شمایلی و نمایهای) قراردادیست و مبتنی بر آموختن: باید آموخت و یاد گرفت که نشانة تصویری P با خطّی بر آن، بر ممنوعیّت پارک کردن دلالت دارد و گرنه، بخودی خود – یعنی مثلاً همانطور که بخار متصاعد از فنجان، نشانة گرم بودن چای است – نشانة چیزی نیست.
رانندهها، نظام رمزگان قوانین رانندگی را میآموزند و حتّی امتحان میدهند تا قادر باشند، چنین نشانههایی را بخوانند و پیام اینگونه رسانهها را درک کنند.
۵-
قرار است نشانههای راهنمایی و رانندگی، معنای کاملی را برسانند. اینگونه نشانهها – از آنجا که استفادة هر روزة وسیعی دارند – باید دلالتهای ضمنی محدودتری داشته باشند؛ بعبارت دیگر قرار است نظام رمزگانی آن (شامل رمزگذاری از سوی فرستنده و رمزگشایی از سوی گیرنده) ساده باشد و ادراک مشترکی در مورد اینگونه «قراردادها» (در اینجا، قوانین) پدید بیاید. این موضوع، در واقع همان مضمون یکسانی (ایزوتوپی) گرماس است. گرچه این مفهوم، دیگر نهایتِ آمال و شکلِ ایدئال نشانهشناسی نیست؛ امّا، خصوصاً در مورد بعضی نشانهها کاربرد دارد: در هندوستان، قرار است همه، معنای خال پیشانی زنان شوهردار را بدانند، جدّی بگیرند تا باز به خواستگاری آنان نروند.
۶-
پس با اینهمه، نوشتة «مطلقاً ممنوع» که به تابلو افزوده شده، چه میکنَد؟ این نوشته، همه چیز را بهم میزَنَد. راننده را که قرار است با استفاده از نظام رمزگانی علائم راهنمایی، تابلو را «بخواند» و رفتار کند، دچار «نشانهپریشی» میکند. «نشانهپریشی» (Asemasie) را یاکوبسن در قیاس با «زبانپریشی» (Aphasie) ساخته است؛ یعنی وضعیّتی که فرد نمیتواند معنای درست نشانه را دریابد. از یکسو، با رمزگشایی از تابلو، راننده در میابد که میتواند برای مدّتی کوتاه در آن محل توقّف کند؛ امّا از سوی دیگر، با رمزگشایی متن پایین ِ آن، میفهمد که منعی شدید برای توقّف در محل وجود دارد. پس فرایندِ درکِ پیام – آنچه در بندِ سوّم آمده – مختل میشود. انگار وسط فرایند خوانشی که در بند سوّم تشریح شد، در میمانیم و «زبانمان میگیرد». نوشتة پایین تابلو، همه چیز را بهم میریزد و با نفی شدیدش قانون را زیر پا میگذارد و خود را فراتر از آن قرار میدهد. نوشته، داغ ِ خود را بر پیشانی ِ نشانهای قراردادی – که از سوی قانون رسمیّت میابد – حک میکند.
نوشتة پایین تابلو نشان میدهد همیشه، قدرتی فرادست وجود دارد؛ حتّی فرادستِ قانون. این قدرت، همواره خود را تحمیل میکند. جالب اینجاست که برای منعِ توقّف مطلقاً ممنوع، نشانة قراردادی قانونی دیگری وجود دارد (گردی با حاشیهای سرخ و خط مورّب سرخ در متنی آبی رنگ). امّا، موجود برتر – که فرادستِ قانون مینشیند – از نشانة قانونی سود نمیبَرَد؛ زیرا در اینصورت دیگر نمیتواند اقتدارش را اینجا و آنجا اعلام کند. او – چنین موجود برتری – روش دیگری برمیگزیند: نظام نشانهها را مختل میکند و از این راه وجودش را به رخ میکشد.
این وضعیّت را میتوان گسترش داد و در جاهای دیگر هم دید. انگار وقتی قصد میکنیم بعضی کارها را انجام دهیم، گرچه منع قانونی وجود ندارد؛ امّا وجودی برتر، با بهم ریختن همه چیز از طریق حکّ نشانههای خود، مانع انجام کار میشود؛ نظامهای نشانهای، رمزها و فرایند انتقال پیام را در هم میریزد؛ گنگ و الکن و لالمان میکند. حس میکنیم همه چیز، ظاهراً درست است و امّا باز نهیای محکم در میانه سر میکشد و میگوید: نمیشود!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
پويان جان،
نوشتهات خيلی جالب و زيبا بود و مقايسهات با موردِ اشارهیِ فوکو هم. نمیدانم چرا اواخرش مرا به يادِ کافکا انداخت! :))
مجتبا | November 14, 2004 03:41 PM
سلام
مي دونم كه مي توني بدون استفاده افراطي از ايسم ها و سرازير كردن سيلي از كتابها وانديشه هاي ناشناخته حرفت را بزني. من هم به ياد فيلمهاي كراننبرگ با آن پز روشنفكرانه اش افتادم. موفق باشي.
H.G | November 17, 2004 09:12 AM
فهم متن و نشانه ها آن چیزی است که من به دنبالش هستم.متنت را فهمیدم و نشانه آن عکس را آنطور دقیق و چند وجهی که توضیح داده بودید، درک کردم.
از شما متشکرم.
Anonymous | November 23, 2004 04:35 PM
سلام
از اينكه فوكو را در اينجا ملاقات كردم خوشبختم.
Anonymous | November 28, 2004 02:18 PM
من هيچي از نشانه شناسي نمي دونم. فقط مي دونم فرق دريدا و نيچه چيه(مثلا يك فرق عمده اينه كه هر جفتشون اسرائيلين!)
ولي اي كاش فرهنگ پيكان سفيد داري اجازه مي داد كه همه از اين تابلوهاي خشن بترسند!
وحيد | December 12, 2004 04:10 PM