« بنیامین و کانالهای ماهواره | صفحه اصلی | دربارة لوس ایریگارای - روانکاو پساساختگرای فرانسوی »
کلاس شهر و لالهزار
ه
کلاس شهر – که تابستان گذشته با سینا، برای دانشآموزان سوّم راهنمایی برگزارش کردیم – به پیشنهاد خودِ بچّهها – که حالا دبیرستانیاند – ادامه پیدا کرد. با کمی بحث و تقریباً به شیوهای دموکراتیک که محمدحسین دربارهاش در وبلاگش نوشته، قرار شد، موضوع محوری کلاس شهر ِ دو باشد «شهر و اوقات فراغت». این شد که دوشنبة همین هفته – جلسة سوّم – با بچّهها و همراهی علی بعنوان راهنما و سینا – که اینبار بخاطر مشغلهای که دارد در جلسات هفتگیمان حاضر نیست – رفتیم دیدن خیابان لالهزار. لالهزار را از اینجهت انتخاب کردیم که در تهران اواخرِ قاجار و اوایل رضاشاه، محل تفریح و گذران اوقات فراغت مردم بود.
به پیشنهاد علی، مسیر حرکت را از دارالفنون – که بخشی از ارگ سلطنتی (کاخ گلستان امروز) بوده – در ابتدای خیابان ناصرخسرو آغاز کردیم. بعد به دیدن بانک تجارت – با معماری بینظیر مرحوم استاد لرزاده – در توپخانه رفتیم تا از این طریق در بطن تهران قدیم قرار بگیریم. آنوقت مسیر حرکتمان را از ابتدای لالهزار ادامه دادیم و پیاده به سمت شمال رفتیم و بعد از حدود سه ساعت خیابانگردی، سفرمان در خیابان منوچهری – ابتدای لالهزار نو – تمام شد. دربارة کل سفر چیزی نمینویسم و واگذارش میکنم به محمّد حسین که قول داده، چیزهایی بنویسد. امّا برای خودم دو سه مورد جالب بود.
۱- همگی همراه هم، یاد گرفتیم که از افراد محلّی و آشناهای بومی کسب اطّلاع کنیم. آقایی که روبروی پاساژ گراند هتل (گراند هتل سابق!) برایمان دو سه جملهای صحبت کرد؛ خانمی که در باغ اتّحادیّه برایمان حرف زد و اجازه داد وارد شویم و باربری که پیش از این نجّار بود و دربارة معماری یکی از بناهای لالهزار ربع ساعتی صحبت کرد از این موارد است.
دمدمای غروب، مرد باربری در خیابان لالهزار برایمان دربارة قدمت بناها، معمارها و طرز معماریشان صحبت کرد. ردیف جلو از راست:حسین، من، سعید، میثاق، مصطفی – ردیف پشت از راست (تا آنجایی که تشخیص میدهم): محمّدحسین، علی، اشکان– عکس: علی روستائیان
۲- همه با هم یاد گرفتیم که از اسنادی که بجا مانده، برای مقایسه استفاده کنیم. مورد گراند هتل و ساختمان جواهری مظفّریان از ایندست است. بخشی که با هم از کتاب «جسدهای شیشهای» خواندیم، نیز قسمتی از بررسی سندهاست.
اشکان، عکس بجا مانده از جواهری مظفریان – تقاطع جمهوری و لالهزار نو – را با ساختمان کنونیاش مقایسه میکند. جز اینها، سینما متروپل و مسافرخانة سعدی هم سرجایشان هستند. (باز هم محمّد حسین – دست به جیب – در فاصلة کمی از اشکان معلوم است.) عکس: ؟
۳- فهمیدیم که چقدر یک راهنمای خوب در بالارفتن بهرة سفر، مؤثّر است. علی، با نقشههایی که برایمان تدارک دیده بود و طرحی که برای سفر داشت (همین که برخلاف تصوّر ما سفر از دارالفنون آغاز شد.) گردشمان را پر بار کرد. پس، از طرف خودم و همة بچّهها از علی آقای روستائیان بابت زحمتی که کشید، تشکّر میکنم. همینطور از طرف همه از سینا ممنونم؛ چراکه همگی بخاطر همراهیش در کلاس شهر یک (تابستان گذشته) مدیون کمکهایش هستیم و همین که دیروز، لطف کرد و علیرغم کاری که داشت، وقتش را در اختیار کلاس گذاشت.
علی روستائیان، همراه و راهنمای سفرمان به خیابان لالهزار در باغ اتّحادیّه – عکس: امیرپویان شیوا
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
استاد لرزاده مگر خدا بیامرز شده؟
ابوالفضل | October 26, 2004 08:23 PM
يادش بخير هيچ كجا علامه حلي نمي شه. ارزش علامه حلي رو موقعي مي فهمي كه ديگه تموم شده و بايد سر كلاس هاي در پيت دانشگاه بشيني. بي خود نيست نصف بچه ها تا مي رن دانشگاه ديونه مي شن! هي... دانش آموز كه بوديم ما هم ازين خيابان گردي ها زياد داشتيم.
ندانستم تو را قدري به هجرم مبتلا كردي
ندانستم ندانستم پشيمانم پشيمانم
ali | October 26, 2004 09:35 PM
eee!
اين آدماي توي عكس چه قدر به نظرم آشنا ان!
برديا | October 26, 2004 09:37 PM
چه کارها که شما نميکنيد! کاش من هم از اين معلمها داشتم.
سولوژن | October 26, 2004 09:47 PM
كاش كه منم بودم !!! الان تازه دارم غصه مي خورم كه قبول نشدم!!!
masoud | October 27, 2004 04:15 PM
شما كه همه ي بايد ها و نبايدها را گفتيد و هيچ براي من نماند؟ پس عكس ها را براي چه ارسال كرديد؟ خداوكيلي چه چيز بنويسم؟؟
mhd | October 27, 2004 07:29 PM
حال دیگه عکسهارو اول برای دارا فرستادین. دیگه . باشه... اگه زحمتی نیست برام رر یا زیپ کنید و برام به همین ایمیل بفرستید.
feri913@yahoo.com
مرسی
Fariborz | October 28, 2004 08:27 PM
دل همتون بســــوزه كه قبول نشدين و از اين معلم ها هم ندارين و فارغ التحصيل هم شدين p:
Anonymous | October 29, 2004 01:27 PM
روز خوبي بود مخصوصا باغه كه خيلي باحال بود ودر موردش خيلي شانس آورديم
amirhosseynmirdamadi | November 1, 2004 02:40 AM
salam
khaste nabashin
man ham ro khiabone lalezar motalee mikonam age axhaye bishtari az khiabone lalezar bekhosos grandhotel o khone etehadie darin ,mishe khahesh konam be adrese emaile man send konid.
dar zemn age etelaate bishtari kahstin khoshhal misham komaketon konam
movafagh o piroz bashin
darya | November 6, 2004 09:43 PM