« من و صنعت فرهنگ | صفحه اصلی | بنیامین و کانالهای ماهواره »
دربارة عکس یوجین اونیل و خانوادهاش
ه
پیش از این، دربارة فراخوان نقد عکس مجلّة دوربین عکّاسی نوشته بودم. بررسی و چاپ نقدها، دو شماره طول میکشد و اینطوری، شمارة بعد، نوبت بررسی نقد قبلیست که فرستاده بودم. امروز صبح که پاشدم، دیدم فرصت خوبی است برای نوشتن نقدی برای عکس این شماره. بنظرم کمکم، نوشتن نقد عکس تبدیل به سرگرمی مفیدم میشود. اینبار، یکی دو ساعتی را صرف نوشتنش کردم. و باز، چون هنوز پستش نکردهام، لطفاً اینبار هم امانتدار باشید. ;) در ضمن خواندن نظرهایتان دربارة عکس، خوشحالم میکند.
(۱)
داستان زندگی یوجین اونیل (متولّد ۱۸۸۸) – که در عکس همراه خانوادهاش دیده میشود و در آن زمان، نمایشنامهنویسی سرشناس بوده – غریب و شگفتانگیز است. پدر یوجین اونیل، بازیگر تئاتر بود و پسر، هفت سال آغازین زندگیش را با گروه تئاتری پدر در سفر گذراند. سپس، پیش از اینکه به مدرسهای سکولار برود، هفت سالی را در مدرسهای بهشدّت مذهبی گذراند. امّا، وقتی وارد کالج شد، مردی شرابخوار و زنباره بود؛ بنابراین بیش از یک سال در دانشگاه پرینستون دوام نیاورد و اخراج شد. این مسأله موجب شد تا در کلاس کوتاه مدّت نمایشنامهنویسی هاروارد شرکت کند و تحصیلات رسمیاش اینطور به پایان رَسَد. اونیل، بعد از آن به نیویورک رفت و بیشتر وقتش را با برادر بزرگترش به میگساری گذراند. در ۱۹۱۰ با اوّلین همسرش ازدواج کرد؛ امّا بهدلیل بیمبالاتیها و سفرهای ماجراجویانهاش، زندگی مشترک طولانی با هم نداشتند. اونیل، وقتی در ۱۹۱۲ به نزد خانوادة پدریاش برگشت. تحت تأثیر آشفتگی و رنج پدر افسرده، بیمار و دلسرد و مادر معتاد به مورفینش، تصمیم گرفت نمایشنامهنویس شود. پنج سال را صرف نوشتن نمایشنامههای یکپردهای کرد تا نهایتاً در ۱۹۲۰ میلادی یکی از سه جایزة پولیتزرش را بخاطر «فراسوی افق» برد. در ۱۹۱۸، با اگنس بولتون ازدواج کرد و صاحب دو فرزند – شان و اونا – شد. عکس، احتمالاً مربوط به همین دوره است. دورة موفّقیّت اونیل، با نوشتن آثار مشهور دیگر ادامه پیدا کرد؛ امّا، با مرگ پدر، مادر و برادر و نیز شکست ازدواجش نوار موفقیّتهایش موقّتاً گسسته شد. با درک این شکستها، اونیل شروع کرد به نوشتن داستانها و نمایشنامههایی دربارة پیچیدگیهای زندگی خانوادگی با شخصیّتهایی روانشناسیک که بهدنبال هویّتهایشان میگردند. همة اینها موجب شد اونیل پیش از مرگش در ۱۹۵۳ یکی از مشهورترین نمایشنامهنویسان آمریکایی قرن بیستم باشد.
(۲)
عکس را عکّاسی ناشناس از یوجین اونیل سرشناس و خانوادهاش در سالهای ۱۹۲۰ میلادی و احتمالاً در دهکدة گرینویچ برداشته است؛ جایی که آن سالها محل زندگی بسیاری از اهالی تئاتر مانند مارتا گراهام، کول پورتر، جیمز بالدوین و داشیل همت بود. بهجز یوجین اونیل، دختربچّهای که روی زانوی مادرش نشسته هم، بعدها مشهور و سرشناس میشود. اونا اونیل، سالها بعد با مشهورترین کارگردان و بازیگر کمدی جهان – چارلی چاپلین – ازدواج میکند.
همة اعضای خانواده، سر تا به پا سفید پوشیدهاند؛ درست مثل خانوادههای نسبتاً مرفّه آن سالها. بچّهها شلوار کوتاه بهپا دارند و کفشهای کتانی سفید. مادر کلاهی سفید بهسر گذاشته و اونیل، بر پیراهن سفیدش، کتی سیاه پوشیده. حتّی سگ خانواده – که زیر پای پدر و مادر دراز کشیده – سفید رنگ است.
(۳)
پستمدرنیسم و سورئالیسم، در دستِ کم یک نقطه با هم اشتراک دارند (و بههمین خاطر بعضی، آوانگارد دهة ۱۹۲۰ را آغاز زودهنگام پستمدرنیسم میدانند.): در هر دو، مرجع دلالت – یعنی نفس واقعیّت – دال محسوب میشود. بنابراین بسیاری – از جمله کراس – اینطور استدلال کردهاند که عکّاسی اصیلترین شکل هنر سورئالیستیست؛ چراکه عکس چیزی شبیه به «صورتک مردگان» است: مدلی گچی که از صورت تازه درگذشته - خصوصاً مشاهیر – میساختند. بههمین خاطر است که بارت در «اتاق روشن» مینویسد: در عکس، هیچگاه رویداد فراتر از خود نمیرود تا به چیزی دیگر و فوقالعاده برسد. و نتیجه میگیرد که عکس امر جزیی مطلق (The Absolute Particular) است.
بارت، در بخشهای بعد ابراز میکند که عکّاسی همیشه از شبح نقّاشی در عذاب بودهاست. چراکه، بیش از آنکه با نقّاشی مرتبط باشد، به تئاتر نزدیک است و این نزدیکی بهواسطگی مرگ است. در تئاتر، هنرپیشه با آرایش و گریم چهرهاش، خود را میکشد و از جمع جدا میکند. در عکس هم ما در پسِ پشتِ چهره – که ژست گرفته – مرده را میبینیم. صدای کلیک دوربین عکّاسی، تداعیگر صدای چکاندن ماشه است؛ عکّاس نه با چشمش که با دستش کار میکند و ابژة عکس را با چکاندن ماشه – فشردن دکمه – میکشد.
صورتک گچی مردگان سفید است؛ نیمتنة نمایشهای توتمیک – که پیوندگاه تئاتر و مرگ محسوب میشود – سفید است؛ و لباسهای خانوادة اونیل هم. اینطور، عکّاس ناشناس، مرگ خانوادة اونیل – و خصوصاً یوجین اونیل را که به سوی قاتلش خیره شده –زودتر از هنگام آن ثبت کرده. از میان تمام اعضای خانواده، تنها یوجین اونیل است که با نگاه مغرورانه به عکّاس و همینطور با کت سیاهی که بر پیراهن سفیدش پوشیده، از بازی مرگ فرار میکند. امّا تقدیر هر کسی که در مقابل دوربین قرار میگیرد، بیشک مرگ است.
(۴)
از عکس یوجین اونیل و خانوادهاش، «هیچچیز» - هیچ مطلقاً «چیز»ی – نمیتوان دریافت. اطّلاعات تاریخی بند اوّل را تنها میتوان از زندگینامههای بسیار کسب کرد. مرجع دلالت سورئالسیتی و پست مدرنِ عکس، خود دال – خود عکس – است. تنها همراه با رولان بارت و آلن واتس – آنجا که دربارة مفهوم تاتهاتا (Tathata) توضیح میدهد – میتوان با انگشت بهسوی عکس اونیلها اشاره کرد و گفت: «نگاه کن! این یوجین اونیلست با خانوادهاش... این یکی هم بچّگی اونا – همسر چاپلین – است... » و تنها همین... عکس، امر واقعی لاکان است – که از سماجت نشانهها میگریزد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
این نوع نوشتهها را خیلی دوست دارم. نوشتههائی که در آن یک عکس مورد سنجش قرار گرفته و خوب و بدش تعیین میشود... ایدهی جالبیست.و..
mhd | October 23, 2004 03:36 PM
پويان جان،
نوشتهات جالب بود.
به نظرم نوعِ نگاهِ اونيل در اينجا خيلی جالب است. بقيه همه حواسشان پرت است جز او که نگاهی خيره (Gaze) به ما دارد. نگاهی که چنانکه لکان میگويد دوطرفه است، نگاهِ ما پاسخ دريافت میکند و همين است که احتمالاً چهره ی او را دراينجا هالهمند و جادويی کرده...
مجتبا | October 23, 2004 06:04 PM
سلام...از سمت راست «شان» به دستان ِخواهرش نگاه مي کند.نمي دانيم چه چيزي در دستان خواهرش قرار دارد که اينچنين توجه اش را از عکس و عکاس سلب کرده و با کنجکاوي و شوق به آن مي نگرد. انگار اين عکس و هنر عکاسي براي او جاذبه ي چنداني ندارد.
طرز نشستن «شان» در حاليکه به دو دستش تکيه داده حاکي از تمرکزش براي خيز برداشتن است. بنوعي انگار دوست دارد مالک آن چيزي باشد که در اختيار خواهر قرار دارد.
جاي نشستن «شان» نشانه هايي در خود دارد. جايي دور از پدر که مالکِ مادر است. براي اثبات اين نکته دست راست پدر به عنوان صاحب و تکيه گاه در پشت مادر قرار دارد و دستان پسر جمع شده و ميخکوب. مادر بين پدر و پسر نشسته است و اين دو مانند رقبادر دو طرف (جاي فرويد خالي! که بلافاصله نظريه ي عقده اديپ را مطرح کند).
«اونا» بر روي پاهاي مادر نشسته است. انگار اين دو زن قطب خانواده هستند و دو مرد آنان رااحاطه کرده اند. نشستن بر روي پاي مادراز طرفي نشانه ي علاقه ويژه مادر به اوست و از سوي ديگر انگار مادر و دختر، يک کشش واحد را بسوي پدر تداعي مي کنند؛ بويژه اينکه «اونا» به سمت پدر نشسته است (باز هم جاي فرويد خالي!). «اونا» مشتاقانه متوجه چيزي است که در دستانش قرار دارد. طرز نشستن «اونا» و صورت شادابش، حاکي از شيطنت و سَرزندگي هاي دخترانه در اين سن است.
«اگنس» کمي متمايل به شوهرش نشسته و بر دست او تکيه زده است.اين نشانه شايد بمعناي اتکا و وابستگي او به شوهر و احساس عدم استقلال است.صورتش تا آنجا که پيداست امروزه به صورتهاي يخي معروف است. چانه ي کشيده+ لبهاي گوشتالو مخصوصاٌ لب پائين+ بيني کشيده و صورتي يخي و کشيده. نوعي دلمردگي، ناخوشايندي و بي تفاوتي در چهره اش پيداست. جهت نگاه او اگر چه پيدا نيست ولي انگار به جايي غير از لنز دروبين نگاه مي کند. نوعي آرزوي تحقق نيافته! يا شايد اميدي که مي رود به نااميدي تبديل شود.
«يوجين» مستقيم به دروبين نگاه مي کند. او تنها کسي است که انگار تصميم دارد واقعاً اين عکس رابه يادگار بگذارد. با «مجتبي» موافقم که نگاه «يوجين» انگار مي خواهد با ما ارتباط برقرار کند. براستي چرااو اينطور خيره و با ابرواني درهم به ما مي نگرد؟ آيا او از چيزي دلخور است؟ «يوجين» انگار با نگاهش مشغول بازي در يکي از صحنه هاي نمايش است.در چهره اش شادابي و شادي نيست. انگار او نگران تفسيرهايي است که ممکن است ديگران در باره اين عکس داشته باشند.
(اين را فقط براي خوشحالي پويان نوشتم؛ ببخش اگر پرت و پلا گفتم)
نکته گو | October 24, 2004 03:45 PM
يه نكته اي كه من تو اون عكس ديدم اون مستطيل بود . اونو خودتون گذاشتيد ؟؟
masoud | October 24, 2004 04:07 PM
حركت خوبي رو شروع كردي. خوب يا بد يا ضعيف و قوي مهم نيست . جسارتي كه بخرج دادي به يك دنيا مي ارزه. ايول
rootooshbashi | December 12, 2004 09:46 PM