« باز هم وبلاگ و خودرو | صفحه اصلی | و گاهی یک کلام کافیست »
لولیتا، عشق و حسادت
ه
دو بند دربارة لولیتای کوبریک،
باز، برای آرمان عزیزم – آقای نجفیان! –
از بابت وفای به عهدم و تشکّر...
۱- عشق
ناپلئون بناپارت، پس از خودکشی عشقی یکی از سربازهایش، نامهای خطاب به محافظش نوشت و عشق را به نبرد تشبیه کرد – که سرباز باید تاب آن را بیاورد. بارت در “رولان بارت نوشتة رولان بارت” اشاره میکند که علّت تشبیه ناپلئون، این دلیل مبتذل نیست که دو دلداده رویاروی هم صف میکشند. که علّت تشابه، سوزندگی عشق است همسان آتش گلوله؛ آشوبآفرینی و هراسانگیزیش هست و بحران و جنون، چنانکه در میدان نبرد. در لولیتای کوبریک/ناباکوف (۱۹۶۲)، ظاهراً هیچکس خودش را نمیکشد: هامبرت(با بازی جیمز میسن)، کوییلتی (با بازی پیتر سلرز) را میکشد و خودش در اثر حملة قلبی میمیرد.
احتمالاً اوّلین نکتهای که پس از دیدن لولیتای کوبریک درک میشود و نخستین تفکیکی که بیننده متوجه میشود، تمایز بین جنبة جنسی عشق (کوییلتی) و جنبة معنوی آن (هامبرت) است. هامبرت، عاشق لولیتا (با بازی سو لایون) است و او را بر خلاف کوییلتی – که دست بهر کار کثیفی میزند – برای تنش نمیخواهد. در فیلم کوبریک، کسی خودکشی نمکیند؛ امّا منتقدان درست دریافتهاند: هامبرت با قتل کوییلتی، جنبة سیاه وجود خودش را میکشد.
در لولیتا، شور عشق پیداست. در پایان داستان – آنجا که بیننده در میابد خانم شیلر همان لولیتای زیبای داستانست که اکنون شکسته و حامله، هسمر کارگر کمشنوا شده – آه از نهادش بلند میشود و حسرت میکشد. لولیتا، داستانیست پر از حسرت: حسرت و افسوس غلبة وسوسة جنسیّت بر شور عشق. بارت راست میگوید آنجا که در “قطعاتی از سخن عاشقانه” مینویسد: عشق چیزیست که در وسوسة جنسیّت انکار شده. باین ترتیب، کوییلتی در فلشبک آغاز فیلم بدرستی به هامبرت میگوید که بازندة اصلی اوست. گویا همواره جنسیّت، بر عشق غلبه دارد. شاید بهمین خاطر است که هیچوقت مرگ کوییلتی دلخوشم نکرد؛ گویا از آغاز – مطابق پیشگویی خودِ کوییلتی – میدانستم بازندة اصلی هامبرت است: عشق.
ناپلئون، تشبیه خوبی بکار زده؛ عشق مانند نبرد میماند. دستکم ناباکوف همرأی ناپلئون است.
۲- حسادت
حسادت، دیگر درونمایة اثر است. حسادت هامبرت – بههر کسی که بهگونهای با لولیتا تماس دارد: کنی، چارلی و همة پسرهای دیگر – بخوبی در سراسر فیلم نمایان است. عشق، انگار در نظرگاه ناباکوف، همزاد همیشگی حسادت است. اینطور، ناباکوف، عشقی فرانسوی را – عشق که بقول بارت، از راسین تا پروست مشاهده میشود – بتصویر میکشد. عشقی که حسادت، جزء لاینفک و عنصر جدانشدنی آن است. از سوی دیگر، نیاز هامبرت به لولیتا – همچون نیاز کودک به مادرش – ریشه در عشق آلمانی و آنچه در رمانتیسیسم آلمانها میبینیم، دارد.
هامبرت دوستتر میداشت، عاشق لولیتا باشد و حال آنکه باید نقش پدرش را بازی میکرد؛ پدری، که البته بیشتر به کودکی شباهت داشت که لحظهای دوری مادرش را تاب نمیاورد. چیزی از نقد روانکاوانه نمیدانم؛ امّا بنظرم میآید، حسادت هامبرت مشابه حسادت و رقابتی باشد که فروید در عقدة ادیپ تعریف میکند. اینطور، کشتن کوییلتی در پایان داستان آیا میتواند همسان پدرکشی – در رمة آغازین – پنداشته شود؟
حسادتِ مادر – شارلوت – به دختر – لولیتا – نیز در سراسر اثر مشهود است. داد و قالهای پس از بازگشت غیرمنتظره و برنامهربزینشدة لولیتا از خانة جین و جان فارلو، این حسادت را بخوبی نشان میدهد. شاید بتوان گفت هر مردی که با شارلوت رابطه برقرار میکرد، هدفش تنها یک چیز بود: رابطة با لولیتا – یا آنطور که تلویحاً در گفتگوها میآید، “مهرة وزیر” مادر یا “شیرینی خوشمزه”ی او. کوییلتی در صحنة رقص، شارلوت را از طریق دخترش بخاطر میآورد. نیز، هامبرت، خانة شارلوت و حتّی ازدواج با او را تنها بخاطر لولیتا میپذیرد.
همانطور که هامبرت، رقیب اصلیش – کوییلتی – را میکشد؛ شارلوت – مادر – هم رقیب اصلیش – لولیتا – را تبعید میکند و بلافاصله در نامهای به هامبرت ابراز عشق مینماید و آمادگیش را برای ازدواج نشان میدهد. تبعیدگاه لولیتا، اردوگاه دخترانة کلایمکس است – که کوبریک با توقّف دوربین بر تابلوی نام آن تأکید میکند که معنای لفظی نام اردوگاه، اوج و قلّه، خصوصاً اوج لذّت جنسیست. برنامة بعدی مادر هم، فرستادن لولیتاست به مدرسهای مذهبی – که اجرا نمیشود. باین ترتیب، آیا میتوان عمل شارلوت را – “تبعید” دخترش – با اخراج از رمة آغازین مقایسه کرد؟
*
وقتی فیلم را دیدم، بنظرم آمد درونمایههای اصلیش همین دو تا – عشق و حسادت – است. لولیتا (۱۹۹۷) ی آدریان لین را هم – البته با دور تند (!) – دیدم. اگر تنها یک دلیل برای ترجیح لولیتای کوبریک بر لولیتای لین، وجود داشته باشد؛ بنظرم همین است: کوبریک در نشان دادن عشق و حسادت – بدون صحنههای اضافی – موفّقتر از لین بوده.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
من از استنلي كوبريك فقط راههاي افتخار و يه چيز ديگه رو ديدم و از هيچ كدوم هم خوشم نيومده !
amirosein | October 6, 2004 04:33 PM
من از راههاي افتخارش خيلي خوشم اومد!خيلي موضوعه جالبي داره.
farbod | October 6, 2004 07:33 PM
تو هم که شدی دوستِ ما که فيلمها را با دورِ تند میبيند!
«صحنههای اضافی»! :)
من دوست دارم خودِ رمانِ ناباکوف رو بخونم.
مجتبا | October 6, 2004 07:58 PM
زيبا مي نويسي و نافذ و عميق.
و بايد زيبا بود و بزرگ و عميق تا تو راو عظمتت را دريافت و اين ميان من از همه كوچك ترم...
Anonymous | October 7, 2004 04:26 PM
خوشم اومد بالاخره يه نفر پيدا شد كه فيلم با دور تند ببينه!منظور مجتبا هم من بودم.
مانا | October 8, 2004 09:24 PM
ارمان قوطي ادمه؟
kiaa | November 12, 2004 01:30 PM
سسسسسسسسسلام...........................!
خمیازه های پشت گوشی 80 | November 21, 2004 09:22 PM