« تلاش برای گریز: خودرو و وبلاگ | صفحه اصلی | لولیتا، عشق و حسادت »
باز هم وبلاگ و خودرو
ه
حالا که دوستان تشویقم کردن (!) و برخلاف اونچه گمان میکردم، ایدههای پست قبلی براشون جالب بود، یکی دو نکته رو اضافه کنم:
اوّل اینکه، بنظرم یه چیز مشترک بین خودرو، وبلاگ، سیگار، کافهنشینی و موسیقی عامهپسند و پاپ هست. به اینها، کیف پول رو هم اضافه کنین. نمیدونم چقدر موافقین و با توجّه به یادداشت قبل متوجّه این شباهت میشین یا نه؟ ولی اگه ایدة خاصّی دارین، حتماً میشنوم و خوشحال هم میشم. راستی، ایدههای کم و بیش جالبی راجع به کیف پول دارم. بعد از اینکه جمع و جور و منسجمشون کردم، براتون تعریف میکنم. با کمی بدجنسی، امیدوارم – مشابه تجربة مجتبا و نوشتهاش دربارة سیگار – قبل از من کسی چیزی دربارهش ننویسه... راستی، از بچّگی عادت نداشتم که کیف پول داشته باشم. امّا جدیداً اینکار رو کردم تا احساسم رو نسبت بهش بفهمم. فکر کنم خوب باشه شما هم احساستون رو راجع به کیف پول بگین: مثلاً دربارة طبقات و جیبهاش و یا اینکه آیا عکسی تو کیف پولتون میذارین؟ (با این وضع فکر کنم آخر سر مجبورم مطالعات فرهنگی بخونم!)
دوّم اینکه، بزرگوار عزیزی نامهای برام نوشتن و بین نوشتهشون از خصوصیّت لحن محاورهای (زبان گفتار) صحبت کردن. همون موقع بذهنم رسید که زبان گفتار، بیشتر از جنس پشتصحنه است و جالب اینجاست که در وبلاگ بیشتر به زبان گفتار مینویسیم. این موضوع چقدر به “تلاش برای گریز” مربوط میشه؟ پشت صحنه جاییه که – علیرغم خشونتهای احتمالیش – نسبت بهش کنترل و تسلّط داریم. وقتی پشت صحنه رو به جلو صحنه میکشونیم، وقتی هنگام “نوشتن” از زبان “گفتار” استفاده میکنیم، چقدر دنبال اینیم که به بقیه نشون بدیم، هنوز یه جایی وجود داره که ما نسبت بهش تسلّط داریم؟ هنوز هم روی این موضوع پافشاری دارم که وبلاگ خیلی قشنگ و راحت پشت صحنه رو به جلو صحنه میاره؛ گفتار رو به نوشتار میکشونه و همینطوری، هویّت میسازه.
بذارین باز هم عذر بخوام؛ چون واقعاً هنوز نمیدونم چقدر دارم درست میگم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
در مورد كيف پول:از عكس گذاشتن درون كيف پول اصلاً خوشم نمياد، نه عكس خودم نه خانواده و نه دوست،درست مثل حسي كه با ديدن گردن بند بعضي از خانمها كه اسم شوهرانشونه، بهم دست مي ده.دلم مي خواد وسايل توي كيفم رو طبقه بندي كنم،واسه همين جيب بيشتر داشته باشه بهتره.
با مثالهايي كه زدين موافقم ولي شباهت موسيقي رو نفهميدم.راستي اين مثال شايد اشتباه باشه ولي تلفن همراه رو هم مي شه اضافه كرد؟
نوشتن زبان گفتاري در وبلاگ ها اولاً باعث مي شه فرد رابطه ي صميمانه اي با مخاطبش بر قرار كنه و دوم اينكه راحت تره نوشتنش،زبان گفتاري بسيار آسان تر فهميده مي شود.فكر كنم رابطه ي اين دو زبان مثل زبان مكتوب و زبان شفاهي مي مونه.
بابت زن و نيچه هم ممنون.
از ماشين"New Holand"بود فكر كنم گفتين شايد بنويسم،در موردش نمي نويسين؟
بهار | October 1, 2004 07:51 PM
پويان جان،
من که بابت اون واقعاً ضدّ حال خوردم :)
دربارهیِ کيف پول و رابطهاش با اينها هم حرفای جالبی میشه زد که منتظرم تو بنويسی! راستی مهرگان يه تحليلی درباره مسئلهی نمايش پول و اينها داشت تو شرق که احتمالاً میتونی ربطش بدی و اينها...
در موردِ محاورهنويسی هم که من هنوز به نتيجه نرسيدهام امّا راستاش خيلی موافقِ تو نيستم... هرچند میدونم با آن طور نوشتن هم فاصلهیِ نويسنده و خواننده زياد میشه امّا به نظرم... (حالا حال ندارم!)
مجتبا | October 1, 2004 08:28 PM
راستی من هم اهلِ کيف پول نيستم
يه زمانی داشتم که تو تاکسی جا موند و بعد از اون ديگه ترک کردم!
مجتبا | October 1, 2004 08:28 PM
گذاشتن عكس در كيف پول ابتدا از روي علاقه و بعد از روي عادت يا رودربايستي داشتن با طرف هست! من عكس گذاشتم اما به شرش گير كردم و برداشتمش. ضمناً كيف پول اغلب فقط براي نگهداري پول نيست بلكه برخي كارتها و مدارك كه روزانه لازم ميشوند رو نگهداري ميكنه اما اگر گم يا دزديده بشه بدداغي روي دل آدم ميذاره بابت كارتهايي كه بايد دنبالشون بدوي و المثني بگيري. من خودم زبان گفتار رو اغلب بيشتر مي پسندم. چرا كه قراره توي دنياي مجازي واقعي تر بنويسيم و حالا ديگه كسي به جز توي كنفرانس و سخنراني لفظ قلم صحبت نميكنه مگه اينكه خدابيامرز فردوسي مجدداَ محشور بشوند.
آزاده | October 2, 2004 09:01 AM
كيف پول من ... گاهي احساس مي كنم كه كيف پولم جايي است مثل دفتر نوشته هاي شبانه ام ، جايي مثل كشوي شخصي ام و ...هزار جاي خصوصي ديگر . هزار تا كاغذ كوچك توي كيف پولم هست كه با حروف رمزي رويشان نوشته ام و فقط خودم ازشان سردر مي آورم . درضمن ،توي كيف پولم عكس مامان ،بابا و برادرم را هم دارم . چه ايرادي دارد؟ نكند فكر مي كنيد عكس گذاشتن توي كيف پول لوس بازي است ...از ادا و اطوار روشنفكري است ...ژست است ...نه، نه . با ديدن عكس عزيزانم توي كيفم ، وقتي توي كوچه و خيابان هستم، مي فهمم كه چقدر دلتنگشان شده ام .
راستي ،بقيه محتويات كيفم هم اين جوري است : يك انگشتر و يك دستبند نقره،كلكسيوني از بليط هاي اتوبوس در اين دو سال اخير و كارت هاي دانشگاه و ...باور كنيد همه اينها توي كيف پولم است .
فاطمه | October 3, 2004 03:18 PM
کیف پول من همیشه پراز کارت و چیزهای دیگر هست. وقتی میخواهم بشینم باید آن را از جیبم در بیاورم، برای همین تا به حال چند دفعه آن را گم کرد ه ام. این دفعه اخر گواهی نامه و پول و چند تا از کارت های مهم من هم توش بود. ولی هیچ وقت فلسفی در باره کیفم یا چیز های توش فکر نکرده ام.
Siavash | October 4, 2004 04:32 AM
سلام:)
يه كتاب هست به نام"روانكاوي فرهنگ عامه"/نويسنده:بري ريچاردز/مترجم:حسين پاينده/انتشارات طرح نو.نگاه روانكاوي به خودرو،موسيقي و...داره و تو ضيح مختصري هم در مورد سيگار.من كه خيلي استفاده بردم.فكر كنم حداقل براي كلاس سومي هاتون مفيد باشه.
بهار | October 4, 2004 10:49 AM
اااااااه كيف پولمو گم كردم وقتي داشتم فك ميكردم كه چرا اينقد جالبه! همش تقصير شماس!
mahan | October 4, 2004 10:19 PM
به نظره من در جامعه ما چيزهايه مهمتر از كيفه پول هم هست كه به اون به پردازيم.
farbod | October 5, 2004 04:13 PM
كيف چيز خوبي است من يك كيف جيبي و يك كيف سامسونت دارم
من كيفهايم را دوست دارم و با انها كيف ميكنم
,ahmoud | January 25, 2005 03:12 AM
به دوراني كه مردانش عصا از كور ميدزدند
من بدبخت كيف پول خود را گم كردم قافيه اش بعدا
mahmoud | January 25, 2005 03:18 AM