« اخلاق خدایان - اخلاق بردگان | صفحه اصلی | تلاش برای گریز: خودرو و وبلاگ »
همچون کوزت در خانة تناردیهها
هو
میتونید اینها رو شوخی تلقّی کنین؛ امّا جملهها رو دیشب وقتی تا ساعت دوازده داشتم ظرف میشستم، تولید کردم:
اونقدر که به من تو این خونه ظلم میشه، به کوزت تو خونة تناردیهها ظلم نمیشد. خدا – کرمش رو شکر – هر کی رو یه رنگی آفریده؛ ما رو سیاه. ولی اشکالی نداره، بالاخره کاکاسیاه هم خدایی داره!
:)) خودتون رو ناراحت نکنین؛ شرایط اونقدرها هم بد نبود. صرفاً بیکاری فعّال وقت ظرف شستن، ذهن آدم رو به چرتگویی میندازه... راستی، اگه میتونم وادارمتون به دلسوزی و ترحّم، بگم که ادامة گفتار بالا یه همچین چیزی بود: آدم سگ بشه، بچّه کوچیکِ خونه نشه!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
من هم هر وقت تي مي كشم،خواهرم بهم مي گه: كوزت :D
بهار | September 27, 2004 08:28 AM
اي دل غافل ، آدم سگ بشه ، ولي بچه بزرگ خونه نباشه . مي دونين كه بچه هاي بزرگتر مسئوليت پذيرترند . تو خونه ما كه اين جوريه .
درضمن ، آدم با يك ظرف شستن ساده كوزت نمي شه ها !از من گفتن بود .
فاطمه | September 27, 2004 09:16 AM
فاطمه راست مي گه،بزرگتر ها هر چي برنامه دارن روي بچه هاي بزرگ تر پياده مي كنن،ولي بچه هاي كوچيك راحت از زير برنامه ها در مي رن چون كوچيك ترن.حالا يكي واسه ماها دلسوزي و ترحم داشته باشه،لطفاً.
بهار | September 27, 2004 01:08 PM
اي بابا! اين كه شد دقيقا حكايت من و كوه ظرفي كه از چنگال تميز كردن سفره بهش پناه ميبرم. گرچه اين بيكاري فعال فرصت خوبي براي تصميم گيري هاي بزرگ هم هست چنانكه تعحب بر انگيز نخواهد بود اگر بگم كه بزرگترين تصيمات زندگي م رو موقع ظرف شستن گرفتم(شايد بهتره بگم هر وقت ميخوام تصميم مهمي بگيرم مي ايستم به ظرف شستن).تازه شنيدم نيوتن و انيشتين هم اختراعات و نظرياتشون رو در كنار ظرف شويي ... :)) نه ديگه مث اينكه خالي بنديه خيلي داره عميق ميشه. راستي باز هم شجاعتتون ايولله داره :)
آزاده | September 27, 2004 01:39 PM
هاها! اين کوزت گفتن همهگيره ها!
مجتبا | September 27, 2004 02:14 PM
من كه يك ماه تو اين وضعيت بودم همه ي قبيله هم بم مي گفتن كوزت بچه اول هم هستم :))
Anonymous | September 27, 2004 04:27 PM
اون قبلي من بودم
shaghayegh | September 27, 2004 04:28 PM
من هم مثل شما هستم ولي خوشبختانه هنوز كارم به كوزتي نكشيده!
farbod | September 27, 2004 05:04 PM
سلام. خيلي خوشحال شدم امروز توسي مدرسه ديدمتون. اميدوارم يك كلاس فوق برنامه هم شما برامون بگذاريد. خب در مورد نوشتتون بايد بگم. من بچه كوچيك خانواده هستم ولي اصلاَ كوزت بازي در نميارم. درسته كه مادرها بچه اولشون رو بيشتر دوست دارن ولي خب منم زرنگ بازي در ميارم از زيره كارها در ميرم. مثلاَ تا بگن اين كارو بكن. يه دفتر بر ميدارم ميگم دارم مشق مينويسم يا درس ميخونم. هنگام بردن سطل زباله هم خودم رو ميزنم به خواب. اينم روش منه ديگه... فكر كنم خيلي زياد شد.
Fariborz | September 27, 2004 07:13 PM
يادت رفت بگويی كه نسلت هم سوخته، نه؟!
ابوالفضل | September 27, 2004 08:55 PM
حقيقتش بعد يه يكي دو ماهي گفتم بيام سري بزنم (يا بهتر كامنتي بذارم!) ... واااي اييييييييييييييييول (اينو با كشش بخون!) هي من مي گم بياين بچه دومي ها رو تو اوركات عضو بشين هي نمي ياين اما جدا از اين حرفا من اينجور بلاگ نويسي رو دوس دارم به قول شما آدم به چيزاي كوچيك توجه كنه ولي بازم بايد (به نظر من) اينجوري بنويسه شايد واسه همين بود كه مدتي نيومدم سراغتون بهر حال مارا در غم خود شريك بدان!
mahan | September 27, 2004 09:27 PM
اي بابا .. منم موافقم.. منم بچه كوچولوهه ام .. اين روزا كه تمام اهل خونه به جز من و برادر بزرگترم خونه نيستند من كوزت خونه شدم.. شانس نداريم كه.. البته كوزت دختر بود .. بايد دنبال يه همتاي مذكرش گشت كه من اويم
Anonymous | September 28, 2004 07:48 PM
salam.migam roozi 100 dafe up mikonid migid na.(MASHSHALLA)
morteza | September 28, 2004 09:09 PM
جالبه! تا به حال به اين آمار كامنت رسيده بوديد؟
آزاده | September 28, 2004 09:54 PM
درکتون می کنم!البته روشهایی هست که با اونا میشه همه چیز رو گردن پسر بزرگ انداخت...اگه خواستین راهنماییتون می کنم!
Kamyar | September 28, 2004 11:00 PM
برايه انكه آماره كامنتاتون بره بالا!
فيلسوف | September 30, 2004 04:55 PM