« دوباره سلام | صفحه اصلی | در بزرگداشت مالنا اثر جوزپه تورناتوره (رویکردی کم و بیش فلسفی) »
دن آرام و احمد شاملو - محمّد میرزاخانی
هو
دیگر نوشتههای محمّد در راز:
مارگریت دوراس | عاشق | دوراس، نوشتن، الکل و ... | امیلی ال | نایب کنسول
چندی پيش اميرپويان عزيز به مناسبت سالروز وفات شاملو يادداشتی نوشته بود درباره او. قبل از آن هم چند مطلب درباره ی دُن آرام در روزنامه ها خوانده بودم، و بنا به دلايلی که در ادامه خواهم گفت تصميم گرفته بودم چيزی درباره ی دُن آرام بنويسم. بالاخره با ديدن نوشته ی اميرپويان شروع کردم به نوشتن ؛ اما يکباره با چند مشکل روبه رو شدم (که آخري اش فوت يکی از عزيزانم بود17-16 روز پيش ) که نشد.امروز فرصتی شد تا کارم را انجام دهم.
1 . در نمايشگاه کتاب ، دُن آرام را ديدم اما نتوانستم آنرا بخرم .چند روز بعد به طور اتفاقی برادرم،سعيد، 20 هزار تومان بُن کتاب به من داد .من هم بدون معطلی بُن ها را دادم به دُن آرام.
2 . از خيلی وقت پيش شنيده بودم شاملو نزديک به ده سال بر روی ترجمه ی اين اثر وقت صرف کرده،ولی هنوز به آن اجازه ی چاپ نداده اند؛ شاملو خودش هم در آن فيلمی که در زمان حياتش درباره اش ساخته شده، به اين مساله اشاره مي کند.
3 . در مطالبی که در روزنامه ها و اين ور و آن ور درباره دُن آرام خوانده بودم چند ويژگی مشترک می شد يافت :
الف . تقريباَ، بدون استثنا، هيچ کدام از مقالات يک بار هم به هيچ کدام از صفحات يا قسمت های متن ترجمه ی شاملو هيچ ارجاعی نداده بودند و برای همه ی ادعاهای خود، در عظمت ترجمه و زيبايی های آن و قدرت شاملو در برگردان اين اثر وبرتری اش بر ترجمه ی پيشين(ترجمه ی به آذين)وغيره وغيره،يک مثال هم نياورده بودند.تنها در يک مورد يکی از آنها(محمدبهارلو) مثالی هم آورده بود برای خالی نماندن عريضه ؛آن مثال هم از صفحه ی اول يادداشت مترجم بود- همين و بس.يعنی همين ادعايی را هم که ترجمه ی شاملو چنين و چنان است از قول خود او آورده بود نه از خوانده ها و يافته های خودش.
ب . مقاله ها حرف های کلی ای بودند در تمجيد از شکوه اين ترجمه که گويا همه شان پيش از انتشار دُن آرام نوشته شده بوده اند،يا لااقل می توانسته اند نوشته شده باشند.
ج . بدون استثنا ( تا آنجا که من ديده و خوانده ام ) همه شان به ردّ ترجمه ی پيشين پرداخته بودند_ باز بدون دليل و بدون حتّا يک شاهد.
و.....
4 . ترجمه ی شاملو،چنانکه خودش گفته،« ترجمه ی لغت به لغت نبوده» بلکه شاملو «دُن آرام را وسيله ای رام يافته....برای پيش نهاد زبانی روايی به نويسنده گان فارسی زبان.»(ص7 )
5 . داستان اين رمان پُر حجم در دو دهه ی اول قرن بيستم مي گذرد و بيشتر به جنگ جهانی اول اختصاص دارد و نقش روسيه در اين جنگ و نقش قزاق ها در آن و... . ابتدای رمان از نواحی اطراف دُن شروع می شود و در شرح احوال خانواده ی مه له خوف . با شروع جنگ جهانی و به جبهه رفتن شخصيّت اصلی داستان، گريگوری مه له خوف، داستان هم وارد جبهه و جنگ می شود وتا پايان جنگ جهانی اول ( از اواخر جلد اول تا پايان جلد چهارم) ادامه می يابد.
6 . شاملو در اين ترجمه اش هم مثل ديگر ترجمه هايش روشی آزاد برگزيده؛ با زبانی آزاد ،عاميانه، پر از واژگان کوچه و بازار،بدون خود سانسوری ،و نيز بدون هيچ نوع فداکردن زيبايی های اثری که می خواهد (در ترجمه)بيافريند در پای وفاداری به متن. در حقيقت شاملو بنيان کارش در ترجمه بر اين است که کاری نو به زبان فارسی بيآفريند_چنانکه اگر قرار بود خودش آن اثر را تأليف کند چيزی جز آن نمی شد.
7 . هم چنان بدون ذکر هيچ مثالی،ديده ام بعضی ها مدعی شده اند شاملو زبانش(فرانسه/انگليسی)خوب نبوده و ضعف های زيادی دارد.نمی دانم. منکر اين ادعا هم نيستم ولی هنوز شاهدی نديده ام. ولی به شدت معتقدم ترجمه ی کاملاً پابند به متن اصلی چندان هم آش دهن سوزی نيست،چنانکه نمونه های فراوان آنرا مي توان در بازار داغ ترجمه در ايران ديد.حتا نمونه های خوب اين گونه آثار اغلب با آن ترجمه های آزاد ولی فوق العاده زيبای شاملو قابل قياس نيستند.( برای مثال می توانيد ترجمه ی ابوالحسن نجفی را - که اغلب به اسمش قسم می خورند و صد البته لياقتش را هم دارد – از شازده کوچولو مقايسه کنيد با برگردان شاملو از همين اثر درخشان.)
8 . دايره ی واژگان فعال شاملو واقعاً نامحدود است و اگر بخواهم تنها تعدادی را برشمارم صفحه های فراوانی سياه خواهد شد ؛در ضمن از آنجاکه معتقدم واژه در جمله است که هويت خود را مي يابد، تنها به آوردن تعدادی از بی شمار جملات زيبای ترجمه ی او بسنده می کنم :
« ...من فقط دل ام می خواهد بدانم چی چیِ اين تحفه چشمِ کور پراکوفی را گرفته... باز اگر دست کم يک چيزی اش به زن ها می رفت يک حرفی... نه شکمی نه ک. و کپلی.فقط مايه ی اسم بد نامی است! آخر دور و بر خودمان که کلی دختر ترگل ورگل می پلکد. زنکه يک کمر دارد عين زمبور: می شودگرفت چقی از وسط نصف اش کرد.چشم های سياه گنده اش را که نگو! وقتی پلک می زند انگار ابليس لعين قبای لعنت قيچی می کند...خدايا توبه: غلط نکرده باشم پنداری پا به ماه هم هست به خدا ! ......... »(ص26)
« .... پا به سن که گذاشت تتمه ی عقل اش هم گفت بگير که رفتم. اگر دروغ اش را رو می کردند اوقاتِ شريف اش گُه مرغی می شد وشری به پا می کرد که تشريف بيار تماشا ! اگر به روش نمی آوردند يا فقط به زيرسبيلی خنديدن رضا می دادند بی توجه به ريش خند ديگران می افتاد به دری وری گفتن و آسمان به ريسمان بافتن. اما ضمنا تو کارهاش هم آدمِ تيز استخوان داری بود. تا خوب زير و بالای هر چيز را با فکر و تأمل نمی سنجيد و درست ته وتوش را در نمی آورد دست به سياه وسفيد نمی زد. ....»(ص197)
«خانم ها آه می کشيدند و اوه مي کشيدند و جعبه جعبه سيگار تجملی و جوربه جور هله هوله ی مخصوص به قزاق دلاور دُن پيش کش می کردند.کريچوف،اول های کار، با بددهنی های چارواداريش حال خانم ها را می گرفت اما بعد تحت توجهات چکمه ليس های صاحب مقام ارکانِ حرب برای خودش دکان نان و آب دار پرُرونقی واکرد: فتح نمايش اش را هر بار با لفت ولعاب و سير داغ نعناداغ مفصل تری به خوردِ مشتری ها می داد و مثل ريگ دروغ شاخ و دم دار به هم می بافت، و خانم ها حالی به حالی می شدند و جلو قيافه ی پُرآبله قهرمان قزاق که بيشتر به گردنه گيرها می ماند به خلسه فرو می رفتند.»(ص378)
بعضی جاها به تناسب متن به گونه ی خاصی از نثر می نويسد؛مثلا نثر اداری و رسمی، نثر آخوندی،و...
مثلا :
« نان خورم زياد است و لاجرم کسب ام تکافوی هزينه نمی کند.آخر، می دانيد، من کشيش محله يی فقيرم فلذا عازم ام که قاضی عسکر قشون بشوم. بسيار جای سعات است که ملت روس ما بدون توسل به عروه الوثقای ايمان قادر به ادامه ی حيات نيست و سال به سال هم چنان که آن حضرت اطلاع داريد، ايمان و اعتقاد مردم ريشه دار تر می شود. البته کسانی هم هستند که منکر اين بديهيات و موضوعات اند، اما آنها فقط طايفه ی ملعونه ی روشن فکرها هستند، لعن الله افواجهم. .....» (ص425)
از آنجا که دارد زياد می شود به يک نمونه ی ديگر اکتفا مي کنم. اين مورد از زيباترين و پرشورترين صفحات اين ترجمه ی دلکش است ؛ مثل ترجمه ی شعرهايی که شاملو انجام داده :
« .... علف گور را محو می کند، زمان درد را . باد رد پای رفته گان را می ليسد، زمان محنت خونچکان و خاطره ی دردبار زنانی را که مردهای محبوب شان را ديگربار نديدند و ديگر هيچ گاه باز نمی بينند. چرا که زنده گی آدمی فصل بس کوتاهی است و يک وجب سبزه يی که به ما می دهند تا از فرازش بگذريم سخت تنگ. ....
يخه ی آخرين پيرهن ات را به تن ات جر بده، زن شوربخت ! موهات را که زنده گیِ سخت بی شور و نشاط فرو ريخته، بکن! لب های جويده ات را غرق خون کن! دست هايت را که کار بی حساب از ريخت انداخته در هم بپيچ و تو درگاهِ خانه ی خالی ات به خاک درغلت ! خانه ات ديگر صاحب ندارد، خودت ديگر شوهر نداری، بچه هايت ديگر پدر ندارند. يادت باشد که ديگر نه کسی دستی به سر و روی تو می کشد نه به گل و گوش يتيم مانده هايت. هيچ کس از کار خرد کننده و فقر مرگبار نجات ات نمی دهد.شب که خرد و خراب از کار از پا در آمده ای هيچ کس سرت را به سينه نمی فشارد. .... ديگر شوهری گيرت نمی آيد چون کار و گشنه گی و بچه داری تو را خشکانده زشت و بی ريخت ات کرده است.بچه های اَن دماغوی نيمه عريان ات پدری بالا سرشان نخواهند ديد. تو خودت تنها بايد نفس زنان جان بکنی زمين را شخم بزنی پنجه بکشی گندم را از پشت ماشين درو پايين بريزی بار ارابه کنی بافه های سنگين را نوک چنگک برداری و حس کنی يکهو زير شکم ات چيزی صدايی کرد و بعد، با خونی که ازت می رود لای جل و جندره هات از درد به خودت بپيچی.»
9 . شاملو در اين اثر نوع خاصی از نقطه گذاری را به کار برده که می توان آنرا نقطه گذاریِ حداقلی ناميد . او اساساً نقطه گذاری زيادی را مانعی بر سر راه راحت خوانده شدن متن می داند. نمونه ی خوبی از اين مورد، در چند سطر پايانیِ مثال آخر قابل مشاهده است.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
نشانهگذاری نوشتهتان واقعا بد بود...
نوشتهی این بارتان هم اصلا همپای نوشتههای پیشین نبود؛ گمانم جناب پویان از سر ناچاری این بار هیچ ویرایشی نکرده بود!
ابوالفضل | September 4, 2004 01:38 PM
سلام.
اميدوارم حالتون خوب باشه و اردو بهتون خوش گذشته باشه.
اگه اشكالي نداره ميخواستم يك پيشنهاد راجع به وبلاگتون بكنم.
لطفاً نوشته هاي افراد ديگر رو توي وبلاگ ننويسين.
چون يكپارچگي و متن زيباي وبلاگتون رو مختل ميكنه.
البته من هيچ قصد توهيني به كسي كه اين مطلب رو نوشته(آقاي ميرزاخاني)ندارم.
در ضمن ميخواستم بگم كه حتماً توي دبيرستان هستين ديگه؟
ممنون.
تا بعد.
Fariborz | September 4, 2004 04:26 PM
نقطه ها واقعا لازم هستند.. مثل پاگرد براي يك راه پله طولاني . ونفس گير... من با شاملو موافق نيستم در اين زمينه.دوباره بايد نوشته تان را بخوانم!
آزاده | September 5, 2004 06:46 AM
شايد لزومي به حسودي نباشد، اما بگويي نگويي دلام آب ميشود وقتي ميبينم شاملو چه راحت ميگويد "آخر دور و بر خودمان که کلی دختر ترگل ورگل می پلکد. زنکه يک کمر دارد عين زمبور: میشود گرفت چقی از وسط نصفاش کرد. چشمهای سياه گندهاش را که نگو! وقتی پلک می زند انگار ابليس لعين قبای لعنت قيچی می کند" و بعد دو قدم بعدش –حالا گيريم توي متن اصلي فصل پيشاش باشد- اينچنين شاعرانه مينوازد آواي "علف گور را محو می کند، زمان درد را. باد رد پای رفتهگان را میليسد، زمان محنت خونچکان و خاطرهی دردبار زنانی را که مردهای محبوبشان را ديگربار نديدند و ديگر هيچگاه باز نمیبينند" گويي اين خود شاعرست که معراج شاعرانهاش رفته است.
نه! من هم مثل بقيهي آن آدمها دن آرام را نخواندهام و حتي نه بقيهي ترجمههاي شاملو را جز آن شهريار کوچولويمان. اما همين چند خط کفايت ميکند که فعلا پيشقضاوتي داشته باشم که شاملو گويا کارش را استادانه انجام داده است – حتي اگر کارش، ترجمه نبوده باشد.
اين باشد تا بعدي ...
SoloGen | September 5, 2004 08:11 AM
در روزنهای که نشانیاش را دادم در باب تاثیر منفی ِ شورای گسترش دبیره بخصوص نفوذ مخرب آقای کابلی در اختشاش تحریر دون آرام مطلبی هست.
سیروس شاملو | November 3, 2005 04:13 AM
www.sirus-shamlu.blogfa.com
سیروس شاملو | November 3, 2005 04:15 AM