« مهمان مامان – حکمت شادان | صفحه اصلی | ایدههایی در باب سکوت – ۸ »
هرمنوتیک ازدواج
هو
۱-
مجتبای عزیز، چندی پیش دربارة تجربة زیباییشناختی نخستین نوشته و گفته بود هر بار ِ بعدی که متن را میخوانیم، با چیزی از پیش تجربهشده روبرو هستیم؛ نه با آن تجربة بار نخستین “که گويی خواننده/مخاطب آليسوار در سرزمينِ عجايبِ متن، حيران و مدهوش و کنجکاو گشت میزند.”
۲-
صنم دولتشاهی، در یادداشتی در وبلاگش دربارة تجربة زندگی مشترک نوشته (توصیه میکنم یادداشت او را حتماً بخوانید) و در جایی پرسیده “نکنه ازدواج قاتل عشقه؟ نکنه ازدواج آدما رو عوض می کنه و تبديل به يه شخصيتی میکنه که هيچوقت دوست نداشتن باشن؟”
۳-
مجتبا، در همان یادداشت، نوبودگی متن را به رابطة عاشقانة خواننده (عاشق) و متن (معشوق) نسبت میدهد: “رويارويیِ خواننده با نوبودگیِ شهوتانگيزِ اثر، رهاکردنِ خود و اجازه دادن به متن (معشوق) تا او را در سير و گشتی درونی در جهانش به هرآنجا که میخواهد ببرد، خود را به متن سپردن و با آن وارد رابطهای عاشقانه شدن.”
۴-
شاید چندان با من همنظر نباشید؛ امّا دستکم برای مدّتی کوتاه این استعاره را بپذیرید تا ارتباط دو یادداشت مجتبا و صنم دولتشاهی را – آنطور که من فکر کردم – بگویم: فرض کنیم، تجربة خواندن بار اوّل، تجربة روابط عاشقانة پیش از ازدواج است و تجربة خواندنهای بعدی – آنجا که دیگر بقول مجتبا، معنا حاصل شده و افق من و افق متن در هم رفته – تجربة ازدواج و زندگی مشترک باشد.
اینطور، بنظر میآید که دولتشاهی و مجتبا – هر دو – از یک چیز – از یک لذّت و از یک ترس – صحبت میکنند.
۵-
نظر شخصی خودم در اینباره این است: در تجربة بار اوّل، بقول مجتبا به میانة متن (دیگر چه فرقی میکند: به میانة ویژگیهای یک فرد) پرتاب میشویم و سعی میکنیم تلاقیدهندة افقها را کشف کنیم. فرایند فهم بار نخست متن را مجتبا بخوبی شرح داده. اگر بخواهم آنرا به حیطة افراد بکشانم، اینطور میتوانم بگویم: وقتی با کسی دوست میشوم، همهچیز او برایم نو و بکر است. آلیسوار در پی کشف رفتار او هستم؛ رفتارش را میخوانم و با توجّه به افق خودم، آنها را معنی میکنم: هر وقت آنطوری میخندد، معنیش فلانچیز است. اینطور، قهر میکند. فلانطور، ناراحت میشود. چقدر آن خصوصیّتش را دوست دارم. مثل من به فلان چیز علاقهمند است و ...
۶-
امّا سؤال اساسی هنوز اینجاست که چرا دفعات بعد چندان لذّت نمیبریم؟ چرا – فرضاً –دوران پس از ازدواج – بقول دولتشاهی – متفاوت از دوران پیش از ازدواج است؟ بنظرم، دفعات بعد، کار ما دیگر درک – و پرتاب شدن به میانه – نیست؛ کار ما تنها کنترل و چک کردن متن است. وقتی متنی را که پیشتر خواندهایم، دوباره میخوانیم، بجای درک آن، صرفاً چک میکنیم که آیا این متن همان متن قبلی است؟ در مورد دوستانمان هم تا حدّ زیادی همینطور است، از جایی به بعد دیگر سعی نمیکنیم چیز جدیدی بفهیمیم، تنها نگاه میکنیم که آیا این آدم همان قبلی است؟
بنظرم، تفاوت روابط پیش و پس از ازدواج، بیش از آنکه به کور بودن یا ریا و تزویر آدمها مربوط شود (آدم تا وقتی که با يه نفر دوسته بيشتر جنبههای مثبت اون آدم رو می بينه. هر دو نفر سعی می کنن بهترين چهره خودشون رو نشون بدن) به نوع خواندن آنها مربوط میشود. پیش از ازدواج، طرف مقابل را مانند متنی بکر و نو میخوانیم، درصدد درک او هستیم و در جستجوی معناهای تازه. پس از ازدواج امّا، نوبودگی طرف مقابل از بین میرود؛ تنها، گاهی چک میکنیم که آیا این فرد، همان هست یا نه؟
۷-
شاید، صحبت کردن از هرمنوتیک ازدواج، خیلی عجیب باشد. آنچه بیشتر محتمل است، اینکه دوباره – و اینبار افراطیتر از بارهای قبل – دو چیز نامربوط را بهم متّصل کردهام. امّا حالا که تا اینجا همراه یادداشتم آمدهاید، بگذارید اینرا هم بگویم که بنظرم راه حل گریز از تکرار و کهنگی، “تلاش هرمنوتیکی برای فهم” است: نگاه کردن به طرف مقابل بعنوان، متنی همیشه نو؛ بعنوان کسی که هرلحظه باید او را – شاید به شیوهای جدید – خواند و فهمید. وقتی قطعهای موسیقی یا یک متن برایتان تکراری بنظر میآید، سعی کنید آنرا بهم بریزید و به چیز دیگری تبدیل کنید تا برایتان نو باشد. خیلی سخت نیست؛ پس بگذارید هر تجربة خواندنی، حامل تجربة زیباییشناختی نخستین باشد. اینطور، هیچوقت، هیچچیز برایتان کهنه نیست.
ترک بک
Listed below are links to weblogs that reference هرمنوتیک ازدواج:
» خوانش غار from Anti Memoirs
بگذاريد اينگونه شروع کنم: متناي براي اولين بار جلويتان قرار گرفته است. دو کار ميتوانيد بکنيد. شروع به خوانشاش بکنيد يا از کنارش بگذ... [Read More]
يادداشتها
سلام پويان!
يك چيزهايي نوشتن در وبلاگ ام مربوط به همين چيزها (كلا چيزهاي اند كه حكومت مي كنند).
SoloGen | August 6, 2004 02:09 PM
نظر من كاملا متفاوت است.ساعتها با يك موسيقي تكراري زندگي كردم و لذت بردم، ولي آدم هاي تكراري لذتي ندارند.چون موسيقي تكراري به افكارم آسيب نمي رساند،آزارم نمي دهد،ولي آدمي كه در نظرم تكراري باشد وجودش آزاردهنده مي شود(البته نه حضور فيزيكي حضور فكري و روحي).يه چيز ديگه:به نظر شما اگر هر چقدر تلاش كني تا به افكار نو در مورد شخصي برسي و نتواني چي؟اگر باز هم به همان تكرار ها برسي چي؟اگر حرف نوي ديگري نداشته باشد چي اونوقت بايد چي كار كني؟بالاخره، اينجا، مطابقت جهان ذهن خودت با جهان شخص است يا مطابقت جهان شخص با ذهن خودت؟نگاه كردن به طرف مقابل به عنوان متني نو،ديدگاه منطقي است يا احساساتي؟اصلا اين درسته كه يك انسان را با يك متن يا موسيقي مقايسه كنيم؟اصلا مي دونين چيه در اين مورد كلي حرف،كلي سوال، كلي انتقاد پيش مياد كه در اين مجال نمي گنجد.
امامقايسه تون واقعا جالب بود. حداقل براي مني كه با شنيدن كلمه ي ازدواج به ياد اين جمله مي افتد كه"چرا بر خويشتن هموار بايد كرد آبياري كردن باغي كز آن گل كاغذين برويد؟"جالب بود.
بهار | August 6, 2004 09:17 PM
مقايسه ي جالبي بود...فقط اين را بگويم كه يك انسان با هر تجربه نو مي شود و اگر بخواهد مي تواند هميشه غير قابل فهم و دور از انتظار باشد.
شقايق | August 7, 2004 03:21 AM
1- سلام!
2- برای من اين استعاره اصلاً عجيب و غريب نيست. و حقيقتاً اين طور فکر کردهام و عمل. شايد برای من اينطور است که انقدر هرمنوتيک را در زندگی عجين کردهام. البته پتانسيلاش را دارد.
3- من نهايتاً در آن يادداشت آن چه تو در 7 گفتی را نفی کردم و گفتم که تنها راه گذشت زمان است... ديدهای اين زوجهايی را که بعد از طلاق دوباره با هم ازدواج میکنند؟!
4- من به ازدواج بسيار بدبينام. شايد يکی از دلايلش اين باشد که تو در 6 و صنم در آنجا گفتهاند اما در 7 با خوشبينی راهِ حلِ ناممکنی پيش نهادهای...
5- حرف های بيشتر و دقيقتر را شايد در نوشتهای ديگر نوشتم. از توجهات بينهايت ممنون. خستگی را از تن آدم در میاوری اين طور. حداقل اينکه کسی نوشتهات را با دقت بخواند، خودش دستمزد خوبی است. چون کامنت نمیگذاشتی من گمان کردم نخواندهای!
با دوستی و به اميد ديدار.
مجتبی | August 7, 2004 11:44 AM
وقتی این نوشته شما رو میخونم یاد حرف کامیار و اینکه چقدر مناسبه میافتم: " نوشتههای وبلاگتون رو دسته بندی کنید: زیر دیپلم و بالای دیپلم! "
محمّد حسین دارایی | August 7, 2004 12:16 PM
دوست عزیز سلام!..(طوری حرف می زنبد انگار وبلاگ من را نخوانده اید!...)
دانش آموز | August 7, 2004 05:55 PM
اين ، يعني گاهبهگاه و دمبهدم و با هر نگاه ، تأویلی نو از یار ؟
اگر اینگونه باشد ، به گمانم آدمها برای این تأویلهای دمبهدم ، از موسیقی و متن هم کشش بیشتری دارند ...
ابوالفضل | August 7, 2004 11:33 PM