« نکتههای کوچک کاغذبازی – ۱ | صفحه اصلی | ایدههایی در باب سکوت - ۶ »
نکتههای کوچک کاغذبازی – ۲
هو
یکبار که یادداشت دیروزم را خواندم، از آنچه نوشتهبودم، خوشم آمد و با اینکه قصد نداشتم تا چند روز آینده نوشته را ادامه بدهم؛ خواندن همان یادداشت قبل محرّکی شد برای ادامه.
۷- شاید از همین چند بند قبلی که نوشتم معلوم شده باشد که خوب است آدم خودش را اندکی هم خنگ نشان بدهد. البتّه مواظب باشید مثل شخصیّتهای داستان خنگآبادیهای کستنر این تظاهر به خنگی منجر به خنگی واقعی نشود. بقول کستنر، آدم هرقدر تظاهر به تیزهوشی کند، تیزهوش نمیشود؛ امّا کافیست چند بار تظاهر به خنگی کند، تا خنگ شود.
بهرحال، خوب است تظاهر کنید که چندان چیز زیادی از روند کار نمیدانید و ممنون میشوید اگر کسی که مسؤول کار شماست، شما را بیشتر آشنا کند و حتّی بخشهایی را – که قانوناً وظیفة خودش است، امّا از زور تنبلی، مراجعهکننده باید دنبالش باشد – خودش پیگیری نماید. در عین حال، شش دنگ حواستان باشد؛ نهایت هوش و حواستان را بکار بگیرید که طرف چه میکند و آیا کاری که میکند به پیشبرد هدف شما کمک میکند یا نه؟ لطفاً فقط در ظاهر امر، تظاهر به خنگی و نادانی کنید!
۸- باید خیلی زود اخلاق طرف مقابلتان را دریابید و عکسالعمل مناسب را ابراز کنید. میدانم که این توصیه بیش از حد زبونانه است؛ امّا، بد نیست یکبار بخوانیدش. شاید در شرایطی به شدّت اضطراری مجبور شدید، اینچنین کنید. کمی که در ادارات بروید و بیایید، حَسَبِ تجربه، اخلاق کارمندها دستتان میآید. با بعضیها میشود شوخی کرد و با دیگران نه. حتّی برای یکی میشود فراخور شرایط جک هم تعریف کرد؛ امّا، در مقابل دیگری، احتمالاً باید دست به سینه بایستید. آدمها را بشناسید؛ بعضی، خیلی به طرز رفتارتان توجّه میکنند و اصولاً اینطور مراجعانشان را در ذهن تقسیمبندی میکنند.
یادتان باشد بعضی کارمندها، خیلی راحت کار را تعطیل میکنند. پس دست کم سر به سرشان نگذارید. یادم نمیرود در آگاهی شاپور – که آدمها برای کارهای عجیب و غریبی مثل قتل و سرقتها و سوءاستفادههای بزرگ مراجعه میکنند – گروهبانی که وظیفهای دفتری داشت، نیم ساعت – بعد از جر و بحث با یکی از مراجعین – کار را تعطیل کرد و بعد از کلّی التماس حاضر شد دوباره به کار موظفش بپردازد. یادتان باشد که گاهی حتّی رانندة اتوبوسهایمان هم قهر میکنند؛ ترمزدستی را بالا میکشند و ادامه نمیدهند... میدانم که راه آمدن با آن گروهبان و این راننده، خواری است و اصولاً با هزار و یک اصل اخلاقی که در ذهن داریم، نمیخواند؛ امّا، فراموش نمیکنم که افسر بالادست و رئیس گروهبان آگاهی شاپور، در جواب اعتراض مردم، بشدّت از زیردستش دفاع کرد؛ یادم نمیرود که در ادارة نظاموظیفه پاسخ اعتراضم این بود: خیلی حرف بزنی، میدم دستبند بزنن بهت. (!!) به کی میخواهید شکایت کنید؟
۹- قبل از ورود به اتاق – خصوصاً اتاق کسانی که ردههای بالاتری دارند – حتماً در بزنید؛ حتّی اگر در اتاق باز باشد و دیگران بدون رعایت اینمورد، رفت و آمد کنند. در بزنید و حتّی اگر حواس طرف هست منتظر اجازه بمانید. میتوانید بعد از در زدن و جلب توجّه فرد مستقر در اتاق، بپرسید: اجازه هست؟
نمیخواهم طول و تفسیرش بدهم، خاطرجمع باشید که فایده دارد.
۱۰- احمقانه است؛ امّا واقعیّت دارد. از بعضی فرمهایی که برای کار شما نیاز است، تنها یک نسخه وجود دارد. باید بروید و از آن نسخه کپی تهیّه کنید. خندهدار است؛ امّا واقعیّت دارد. باید با پول خودتان و هدردادن وقت خودتان از فرم کپی تهیّه کنید تا کارتان راه بیفتد. اگر میخواهید کارتان زودتر راه بیفتد، خودشیرینی کنید و چند برگ بیشتر کپی بگیرید. (فحش ندهید؛ دلتان خواست اینکار را نکنید.)
۱۱- آشنایی بدهید؛ حتّی شده دروغی. امّا طوری دروغ نگویید که گند کار بالا بیاید. میتوانید حتّی از کارمندهایی که پیشتر با آنها سر و کار داشتید، مایه بگذارید: آقای طاهری خواهش کردن اگه ممکنه کار بنده رو زودتر راه بندازین.
اگر آشنای واقعی دارید، نگران چیزی نباشید. کار قانونی شما بیهیچ دردسری درست خواهد شد. کار خلاف قانون تا حالا از کسی نخواستهام؛ امّا میگویند که با آشنا و پارتی آن هم انجامشدنی است
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام پويان جان! من 2 روزه كه دستنوشته هاي شما رو كشف كردم. واقعا لذت بردم و تنها چيزي كه مي خوام بگم اينه: بنويس و بنويس و بنويس
yahya | July 19, 2004 09:53 PM
خوب حالا اگه این کارمند که ما با هاش کار داریم با این آقای طاهری فرضی لج با شه اونوقت تکلیف چیه ؟در مورد شماره 7 هم اصلا موافق نیستم چون خودم همیشه از دیدن آدمهای خنگ کفرم بالا می آد یه جوری دست به سرشون می کنم ...روش خوبی نیست
رها | July 20, 2004 04:27 PM
نكته هايي كه قفتيد واقعاَ كارساز بود (البتّه من فقط يكي شون رو تست كردم)
محمد حسين دارايی | July 21, 2004 09:29 AM
استاد شيوا راستش سن و شرايط من اقتضا ميكنه كه با همه چيز مخالفت كنم، پس حيفه اين يه مورد رو هم از دست بدم!
راستش رو بخواين، به خاطر چند تا موضوع كار من به بعضي از اداره هاي دولتي مثل شبكه خبر و كودك و نوجوان و ... افتاد.
خب، من اولين كاري كه ميكردم اين بود كه به همه سلام و خسته نباشيد ميگفتم، اما جوري به من نگاه ميكردن كه وقتي ازشون رد ميشدم تصميم گرفتم ديگه با كسي حرف نزنم.
پارتي بازي هم الان خفن شده، اگه جواب نده ديگه راه برگشتي ندارين... مثلا" تو شبكه خبر ميرم به مس’ول سرور ميگم آقاي كهتويي گفتن كه يه اكانت واسم بسازين لطفا"... چنان جيغهايي كشيد كه مگه من نوكر تو و آقاي كهتوييتم و اين چرت و پرتها!
موارد ديگه رو هنوز امتحان نكردم، اما يه بار به يه سرهنگ گفتم جناب سروان چنان بهش برخورد كه نزديك بود سرمو از تنم جدا كنه...
اما خسته نباشيد به هر حال
وحيد بهزادان
vahid behzadan | July 21, 2004 11:15 PM
بله برادر وحيد بهزادان فرمودند كه مسئول سرور داد و بيداد كردند و فحش دادند اما من كه يادم نمياد ايشان غلط فرمودند كه پشت سر بنده حرف مفت مينويسند اگر يك روز ايشان را ببينم .....
مسئول سرور
مسئول سرور | April 19, 2005 03:46 PM
آقاي بهزادان خيلي نوشتههاي شما جالب و به قوا معروف بامزه است. واقعا به شما خدا قوت ميگم. بنويس که دلت به ياد من نيست. بنويس از سر خط
-----
قصد ندارم ناامیدتون کنم. ولی من آقای بهزادان نیستم. گمونم اشتباه شماره گیری کرده این!!
سميه | May 31, 2006 02:40 PM