« ایدههایی در باب سکوت – ۵ | صفحه اصلی | هایکو »
شهر کتاب، سپهر و باقی قضایا
ه
(۱)
شهر کتاب نیاوران رو خیلی دوست دارم؛ در واقع، شهر کتاب کارنامه. کتابها – عموماً – خوب چیده شدن. عنوانهای جدید – معمولاً – در دسترس هستن. فروشندهها، بینهایت مؤدبن و وارد به کار. البتّه اگه غیر از این بود، عجیب بنظر میاومد. از آقای زهرایی – مدیر انتشاراتی کارنامه – جز این انتظار نمیره. شهر کتاب نیاوران رو پسر بزرگ آقای زهرایی – ماکان – اداره میکنه. روزهای پیش از عید، شلوغترین روزهای کتابفروشیه. دم صندوق شهرکتاب، مردم صف میکشن؛ خاطرم هست پارسال – پیش از عید – ماکان وارد شهر کتاب شد؛ رفت پشت صندوق و فوری همة مشکلات حل شد؛ انگار صف صندوق آب شد و رفت توی زمین. زهراییها در کار نشر و کتاب تو ایران کمنظیرن. وسواس زهرایی بزرگ مثالزدنیه. اولّین بار وقتی حافظ به سعی سایه رو چاپ کرد، متوجّه این وسواس شدم و بعدتر، وقتی کتاب مستطاب آشپزی نجف دریابندری چاپ شد، ایمانم به کار انتشاراتی زهرایی کامل شد.
سپهر زهرایی پسر کوچیک خانوادهست که ناتوانی ذهنی داره. خیلی وقتها هم توی کتابفروشی هست. تابلوی بزرگی هم روی دیوار کتابفروشی – بالای مبل نیمطبقه – نصبه که طرحی از سپهر، کار کامبیز درمبخش توشه. درمبخش – کاریکاتوریست بینظیر ایرانی که با اصرار مرحوم گلآقا به ایران برگشت – با چند خط ساده، سپهر رو به بهترین شکل کشیده و زیرش چنین چیزی نوشته (نقل به مضمون): برای سپهر زهرایی که شهر کتاب بی او لطفی ندارد. – واقعاً هم شهر کتاب بدون سپهر نمیشه اصلاً!
خلاصه کنم؛ نقّاشیهای آقا سپهر از یکشنبة هفتة دیگه توی گالری کارنامه به نمایش در میاد. گالری کارنامه بخشی از شهر کتاب نیاورانه. میتونید هم یه سری بزنید به شهر کتاب، کتابهای جدید رو دید بزنید و بخرید و هم نقّاشیهای سپهر زهرایی رو نگاه کنین.
(۲)
حرف کتاب که شد، باید بگویم رولان بارت به قلم رولان بارت هم چاپ شد. همین دیروز از شهر کتاب نیاوران گرفتمش. اگر مثل من رولان بارت را دوست دارید، این اثر بینظیر رو از دست ندین. ترجمة کتاب، کار پیام یزدانجوی پرکاره.
(۳)
دیروز رو هم مشغول دوباره نگاه کردن به آخرین سلام بابک داد بودم. بابک داد – روزنامه نگار – بعد از تعطیلی سلام با موسوی خوئینیها مدیر مسؤول سلام مصاحبه میکنه. کتاب رو بهمن ۷۸ موقع تولّدم هدیه گرفتم. خیلی سلام رو دوست داشتم؛ در واقع سلامخون حرفهای بودم. هر روز سلام رو میخریدم و سر کلاسهای دانشگاه شریف – که توی تالار برگزار میشد – میرفتم ردیف آخر، روزنامه رو باز میکردم و میخوندم و وقتی روزنامه تموم میشد از در حیاط تالارها میرفتم بیرون. حتی جدولهای روزنامه رو هم حل میکردم. خلاصه، بمناسبت، کتاب رو تقریباً دوباره خوندم. اگه شما هم دوست دارید جریان چاپ روزنامه و تعطیلیش و اونچه زمینهساز پیدایی حوادث بعدی شد رو بدونید، بد نیست که کتاب رو بخونید. شخصیّت موسوی خوئینیها خیلی خوب از خلال مصاحبه معلوم میشه. توی جلسة دادگاه، خوئینیها چیزی میگه که از تلهویزیون هم پخش میشه. این بخش صحبتهای مدیرمسؤول سلام برای من جالب بود و یاد تراژدی مکالمه و هرمنوتیک انطباق و مسألة پیلاطوس افتادم:
من میدانم که شما هیچکدام با من خصومت شخصی ندارید و بین بنده و شما هرگز مسألة خصوصی و کینه و عداوت وجود ندارد. هرآنچه شما دربارة دفاعیات من و محتویات این پرونده نظر بدهید و قضاوت کنید، ناشی از فهم شماست. ناشی از برداشت و فهمی که از مسائل دارید. و در هر صورت فهم شما از مسائل است که در این پرونده نظر نهایی را خواهد داد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
استفاده بردم
Anonymous | July 10, 2004 10:47 AM
قشنگ بودن! با اينکه خيلي ساده بودند، اما به ديدنشان ميارزيدند. حتي شايد قشنگتر -يا بامعناتر- از نقاشيي خيليهاي ديگر. راستي ديدي چقدر خانه نقاشي کرده بود؟
SoloGen | July 12, 2004 10:12 AM
شهر کتاب نياوران خوبه. اما شهر کتاب آرين ميرداماد خودمونی تره. بعدشم با اون کتاب مصطفا مستور زندگی کردم: روی ماه خداوند را ببوس.
Anonymous | July 12, 2004 08:52 PM
interesting idea
Adam Smith (Hotel Abbazia Manager) | August 4, 2004 12:52 AM