« حقایقی دربارة راز، وبلاگ ِ پویان | صفحه اصلی | هایکو »
گفتمان زنانه؛ دربارة لوس ایریگاری
هو
[پیشنویسِ اوّل]
سنّت فمنیسم فرانسوی را از اینجهت دوستتر دارم که ارتباطش با فلسفه تنگاتنگ است. آنچه – هر قدر اندک – در درسهاس دانشگاهیمان میخوانیم، فمنیسم انگلیسی – آمریکایی است که با جامعهشناسی و سیاست مربوط است. بهمین خاطر است که دوست دارم فمنیسم فرانسوی را هم مرور کنم. فمنیسمی که الحق با جنس دوّم دوبوار و کمکی که از مفاهیم اگزیستانسیالیستی یار دیرینهاش سارتر گرفت، آغاز شد و در آثار لوس ایریگاری فرانسوی – بلژیکی مشهود است: اینکه زنان ابژهای برای نگاههای خیرة سوژهها – مردان – هستند و در این نگاه، زن (بعنوان جنس دوّم) معنا میابد و نه خود بمثابة سوژهای مستقل. فمنیسمی که انتقادات بیشماری را در دورة چاپش نصیب خود کرد تا آنجا که روشنفکران مذکّر گفتند: به مرزهای پستی و فرومایگی رسیدهایم. جنس دوّم دارویی است که به خورد ما دادهاند تا مثل بچّهها هرچه را خوردهایم، بالا بیاوریم.
در بین فلاسفه – فمنیستهای فرانسوی با ایریگاری بیش از دیگران آشنایم. آشنایی، با بخشی از کتاب ‘آن اندام جنسی که یک اندام نیست.’ آغاز شد که در ‘متنهایی برگزیده از مدرنیسم تا پستمدرنیسم’ ترجمه و چاپ شده. اندیشة ایریگاری ترکیبی است فلسفی از فمنیسم، روانکاوی (خصوصاً روانکاوی پستمدرن لاکان) و پستمدرنیسم ساختارشکنانه.
همدلی با ایریگاری اندکی مشکل است و سخنانش مبالغهآمیز مینماید. امّا بیشک در بعضی جاها مفید است و خواندش کمک شایان به درک روابط قدرت میکند. ایریگاری مثل بسیاری ساختارشکنان دیگر، با قرائت اسطورهها میآغازد و خصوصاً افلاطون و اسطورة غار (بهمین ترتیب افسانة آتنا و نیز آنتیگونه را هم باز-تفسیر میکند). غار افلاطونی در نگاه ساختارشکنانة ایریگاری جای زهدان مادر را میگیرد. فرد – بخوانید مذکّر – برای دستیابی به نور حقیقی – که چون آتش درون غار، پتپتی نیست -، به ایده و عالم مثل افلاطونی – بخوانید پدر – از مادر – مؤنّث – جدا میشود و عمل رهاییبخش رسیدن به حقیقت مستلزم طرد مؤنّث است.
همین قرائت بقدر کافی مبالغعآمیز هست. امّا اگر نوشته را دنبال کنید تا دریابید که این متفکّر فرانسوی حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
شاید مرکزیترین اندیشة ایریگاری این باشد که در سنّت تفکّر فلسفی غرب از یکسو تفاوتی بین مرد و زن نیست و از سوی دیگر تفاوت هست. تفاوت نیست؛ چراکه هماره نشان داده شده ظاهراً وقتی از سوژه سخن گفته میشود، این سوژه خنثاست. در حالیکه او نشان میدهد بشدّت مردانه است. از سوی دیگر تفاوت هست، نه از جنس تفاوت بین مرد و مرد – بین سوژه و سوژه – که تفاوت بین سوژه و ابژه؛ مرد و غیرِ مرد.
مرد و زن از سوی دیگر، نماد خرد و نابخردی هم هستند. این طبقهبندی نمادین – چون دیگر نمادسازیها – مورد تأکید ایریگاری است و اصولاً انتقادش به مارکسیسم از همینجاست که تأکید بر روابط اقتصادی، سلطه و چیرگی روابط نمادین را مبهم میسازد.
این روابط چیرگی حتا در روابط جنسی هم مشاهده میشود و لذّت قضیبسالارانة مرد – که در زن دخول میکند – بعنوان لذّت غالب تعریف میگردد. زن اینگونه تعریف میشود: مردی که اندام جنسی (قضیب) ندارد و این خود را در تندیسهای یونانی نشان میدهد که ‘این چیز غیرقابل مشاهده باید از اینگونه صحنة بازنمایی حذف و طرد شود. اندام جنسی زن، بسادگی در آن غایب است: پوشیده و درز آن دوخته شده است.’ زن، در بیان ایریگاری یک اندام جنسی ندارد و – بخاطر شکل اندامش – دستکم دو اندام جنسی دارد. امّا دو اندامی که قابل تشخیص بصورت دو واحد نیست. ایریگاری استدلال میکند که بهمیت دلیل لذّتبری زن متفاوت از لذّتبری مرد است؛ امّا زنان آموخته شدهاند که مطابق لذّتبری مردانه و با دخول قضیب لذّت ببرند. زنان ابژة داد و ستد مردانة سوژهها هستند و در این مبادله و تجارت، نمیتوانند حق لذّتی طلب کنند. آنچه نیاز است لذّتی ‘خاص’ زن است. لذّت، خنثا تعریف میشود؛ در حالیکه بواقع اینطور نیست و کاملاً مردانه است.
بتمامی این دلایل – که ریشه در گفتمان فلسفی دارند – گفتمان زنانه وجود ندارد. گفتمان فلسفی – که گفتمان دربارة گفتمانهاست و از اینرو فضیلت دارد – از آغاز و از زمان افلاطون به اینسو، گفتمانی مردانه بوده است و زنان هیچ گفتمانی از خود ندارند. پس راه حل زنان بنا کردن خانهای از جنس زبان است. این ایدة کاملاً لاکانی ایریگاری – تقدّم زبان –، بیان میکند که زنان به زبان خاص خود نیاز دارند؛ همانند مردان که زبان خاص خود را دارند (زبانی که ادّعا میکنند خنثاست و نیست.) هویّت زنانه – که برساختة زبان زنانه است – در جامعة مردسالار از آنرو انکار میشود که زبانِ این جامعه آنان را حذف مینماید. زبانی نیاز هست که تجربة زنانه را بیان کند تا زن با هویّتی که از این شکل زبان کسب میکند، سوژهای شود متفاوت با سوژة مردانه: نه اصلاً ابژه و حتّی سوژهای ظاهراً یکسان – که سوژهای متفاوت.
++ برای آشنایی با لوس ایریگاری فرانسوی، بفارسی اینها را بخوانید:
* ایریگاری، لوس (۱۳۸۱)؛ ‘آن اندام جنسی که یک اندام نیست.’ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده. در: کهون، لارنس (ویراستار)؛ متنهایی برگزیده از مدرنیسم تا پستمدرنیسم؛ رشیدیان، عبدالکریم (ویراستار)؛ صص ۴۸۱-۴۸۹؛ چاپ دوّم؛ تهران: نشر نی
* ماتیوز، اریک (۱۳۷۸)؛ فلسفة فرانسه در قرن بیستم؛ محسن حکیمی؛ چاپ اوّل؛ تهران: انتشارات ققنوس [خصوصاً فصل ۹: فمنیستهای اخیر فرانسه]
* ساراپ، مادن (۱۳۸۲)؛ راهنمایی مقدماتی بر پساساختارگرایی و پسامدرنیسم؛ محمدرضا تاجیک؛ چاپ اوّل؛ تهران: نشر نی [خصوصاً فصل پنجم: سیکوس، ایریگاری، کریستوا: تئویهای فمنیستی فرانسوی]
* لچت، جان (۱۳۷۸)؛ پنجاه متفکر بزرگ معاصر؛ از ساختارگرایی تا پسامدرنیته؛ محسن حکیمی؛ چاپ دوّم؛ تهران: انتشارات خجسته [خصوصاً مدخل فمنیسم نسل دوم: ایریگارای]
* ویتفورد، مارگریت (۱۳۸۲)؛ ‘ایریگاری، لوس’؛ عبدالرضا سالار بهزادی. در: براون، استوارت [و دیگران] (ویراستار)؛ صد فیلسوف قرن بیستم؛ عبدالرضا سالار بهزادی؛ صص ۵۴-۵۵؛ چاپ اوّل؛ تهران: انتشارات ققنوس
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
مختون نمي تركه اين همه مينويسين؟!!
Yoohoo!Yahoo! | June 16, 2004 12:04 PM
به شرطي كه كتابها رو بدید بخونم !!
:D
ابوالفضل | June 16, 2004 03:37 PM
*ناگزيرم تو را، مثل نفس، دم و بازدم را، چونان سه تار زدن، زخمه زدن را، من،در هر كدامتان، زيستن را به تماشا نشستم. بي آنكه بدانم، در بارقه چشمانتان، زخم تازيانه اي به رياضت نشسته...در امتداد ستون فقراتم و بر ديواره رگهايم، جار مي زنند جارچي ها، اندوه مرا_اندوه زن بودن را_ تا بداني، هميشه، انسان بودن را، مرد بودن كفايت نمي كند!
*( آرزو نوري_از اندوه زن بودن)
بهار | June 16, 2004 04:03 PM
سلام: اولين باره كه به بلاگتون ميام.....موفق باشيد ....
Anonymous | November 8, 2004 08:58 PM