« شیء – قهرمان | صفحه اصلی | هزار و یکشب »
دوستانِ من
هو
سهشنبة همین هفتهای که گذشت، بعد از اینکه دو تا کلاس دبیرستان من هم بلافاصله بعد از کلاسهای راهنمایی تموم شدن، یادداشت مفصلی نوشتم و خیلی سریع خاطرههای سالتحصیلی جاری رو مرور کردم. یادداشت رو بنا به دلایلی توی راز نذاشتم. (راستش، قبلاً که بچهها راز رو کشف نکرده بودن، خیلی راحتتر میشد در موردشون صحبت کرد. الان میشه بدشون رو گفت ؛) اما تو گفتن خوبیهاشون خیلی باید احتیاط کرد!) الان هم قصد ندارم اینکار رو بکنم و اون نوشته رو بذارم اینجا. امّا وقتی یادداشت محمدحسین [اینجا] رو خوندم، بنظرم اومد که باید یه چیزایی رو بگم: قبل از شروع امسالِ تحصیلی، چندان حال و حوصلة کلاس گرفتن اون هم با سومیهای راهنمایی نداشتم. نمیدونم؛ یه حسی بهم میگفت که نه بمن و نه به بچهها خوش نخواهد گذشت و بهمین خاطر زیر بار کلاسها نمیرفتم. امّا چهار ساله که طبق یه سنت عجیب من انشای سومها رو درس میدم. سال اول وقتی این اتفاق افتاد که حس شد بچههای اوندوره چیز جالبی از انشای دو سال اول ندیدن و بهمین خاطر من باید میرفتم و یه جوری علاقمندشون میکردم. (اصولاً سنت زیاد داستان و متن خوندن از اونموقع بجا مونده. میخواستم با اینکارها بچهها رو به متن علاقمند کنم.) خلاصه، قبول کردم که انشای سومها رو درس بدم. بیشتر باین خاطر که دوست داشتم روش تی.اف.یو. رو در مورد نوشتن امتحان کنم و از طرف دیگه دوست داشتم اینکار رو با بچههایی تمرین کنم که یه خورده توی نوشتن مهارت کسب کردن و سومها بهترین گزینه بودن.
انصافاً باید بگم امسال خیلی از اونچیزی که فکر میکردم بهتر شد. یعنی از بچهها اینقدر توقع نداشتم. دست کم در زمینة نوشتن. جالب هم اینجاست که بعضیها که اصلاً در تصور من نمیگنجیدن، ثابت کردن که اشتباه میکنم! و عجیبتر این بود که طیف کسایی که خوب مینوشتن، خیلی متنوع بود. (این رو برگههایی نشون میده که بهترین انشاها رو توش برای اطلاع بقیه میآوردم.) ضمناً این استعداد بچهها فقط منحصر به نوشتن نبود. یکی از مزیتهای کلاس امسال (که البته خیلی به من مربوط نمیشه و بیشتر به بچهها و روش تی.اف.یو. ارتباط پیدا میکنه) این بود که در زمینههای مختلف بچهها خودشون رو نشون دادن. بعضیا بهم فهموندن چقدر خوب و دقیق میبینن؛ (این رو اسلایدهای پاورپوینتی نشون میدن که از عکسهای بچهها ساختم) بعضیا بهم فهموندن که چقدر خوب میفهمن و نقد میکنن (کتابخونها و کسایی که تشنة کتاب بودن و هر کتابی رو که سر کلاس میآوردم و نمیآوردم میگرفتن، کم نبودن. عجیب نیست که یه خوانندة ۱۵ ساله دربارة کتابهاش نظر دقیق داشته باشه؟ عجیب نیست دربارة روی ماه خداوند را ببوس ِ مصطفی مستور نظر بده و از اون مهمتر نظری بده که به عقل منِ معلمش هم خطور نکرده بود؟ عجیب نیست بارون درخت نشینِ کالوینو رو با یه جور زندگی سورنتینو مقایسه کنه؟!)؛ حتی بعضیا نشون دادن که چقدر خوب صفحهبندی میکنن؛ بعضیها بودن که خوب حرف میزدن و ارتباط منطقی بین جملههاشون بود و بعضیها وسواس خوبی حتی توی سجاوندی و علامت گذاشتن پیدا کردن. خیلیها هم هستن که تو انتخاب کلمههاشون وسواس پیدا کردن (کم نیستن کسایی که گوششون حساس شده و میفهمن که فلان عبارت قشنگ نیست؛ اگر اینطوری بود بهتر بود).
اولین نشونههای خوشایند رو وقتی دیدم که یکی دو ماهی از سال گذشته بود و اولیا برای دیدار با معلمها اومده بودن مدرسه. خیلی تعجب کردم وقتی مادری خواست نظر پسرش رو عوض کنم و بخوام که نویسنده نشه! خیلی واسم عجیب بود وقتی مادر دیگهای خواست که بچّهاش کمتر کتاب بخونه... همونموقع فهمیدم که چقدر اشتباه میکردم. بچّههای سوم راهنمایی سالتحصیلی ۸۳-۸۲ خیلی خوب بودن؛ حتی علیرغم همة شلوغ بازیهاشون! هیچوقت تو این شیش سال از کلاسهام ناراضی نبودم (احتمالاً برعکسش درست نیست و سالها و کلاسهایی بوده که بچهها چندان راضی نبودن)؛ باین خاطر که بالاخره یه چیزهایی یاد میگرفتم. امّا تجربة خوشایند این جوری رو فقط یه بار دیگه تجربه کرده بودم. ۳/۲ سالتحصیلی ۸۱-۸۰. یه جور تعامل خوب دو طرفه پیش اومده بود. (و عجیب اینکه بیشترین کسایی که بالاخره یه جورایی نسبت به علوم انسانی احساس علاقه میکنن، مال ۳/۲ اون سال هستن.) نمیگم بچهها بی عیب و ایراد بودن؛ همونطوری که این ادعا رو در مورد خودم هم ندارم. امّا احساس میکنم هر دو طرف قضیه به اندازة کافی روی هم اثر مطلوب گذاشتن.
آخرین جلسة کلاس، به شوخی به بچّهها گفتم که “یه چیزی رو در مورد کلاسای من خاطرتون باشه. اگه کلاس خوب بوده، بخاطر من و تواناییهام بوده و اگه بد، تقصیر شما و استعداد کمتون! “ اینرو – البته – بشوخی گفتم، وگرنه معتقدم در تموم این شیش سال، دانشآموزام بهترین دانشآموزای دنیا بودن و بهتره بگم که بیشتر دوستام بودن و بهمین خاطره که بعد از تموم شدن کلاسها، احساس ناراحتی نمیکنم. چون میدونم گرچه شاید رابطة معلم – دانشآموزیمون تموم شده باشه (البته اگه تو دبیرستان دوباره تکرار نشه!) اما رابطة دوستیمون پابرجاست... (عجیب اینه که پدر و مادرها هم بشدت اینرو قبول میکنن و همونطور که تماس من و بچهها قطع نمیشه، تماس اولیاء (!) هم قطع نمیشه که حتی بیشتر میشه...)
بگذریم؛ فکر کنم بهتر بود همون یادداشت سهشنبه رو میذاشتم اینجا! چونکه، تقریباً هرچیزی رو که نمیخواستم بگم، گفتم! :) البته غیر از بعضی خاطرهها و ویژگیهای تقریباً تک تک بچهها که اونجا هست و اینجا نیست... غیر از این، اون یادداشت دربارة کلاس دوم انسانی دبیرستان هم بیشتر مطلب داشت. یه موقعی باید مفصل در مورد اون کلاس هم صحبت کنم. کلاسی با سه دانشآموز خوب که تو مدرسهای که همه یا باید مهندس بشن یا دکتر، از روی علاقه علوم انسانی رو انتخاب کردن. اینرو میخوام خیلی کاملتر بگم، امّا فعلاً بهمین قدر کفایت میکنم که بنظر من – همونطوری که در جواب یکی از دوستان که معتقد بود تجربة انسانی موفق نبوده، گفتم – بیانصافیه تواناییهای بچهها رو الان با اول سال مقایسه کنیم، امکانات رو بسنجیم و بگیم علوم انسانی موفق نبوده. فکر کنم خود بچهها هم اگه فکر کنن به این نتیجه میرسن. در هر دو مورد (سوم راهنماییها و دوم دبیرستانیها)، قضاوت من بعنوان ناظر بیرونی این بوده و هست. نمیگم نمیتونستن از این بهتر بشن؛ اما یه مقایسة ساده نشون میده چقدر تواناییهای ذهنی و از اون مهمتر دیدشون عوض شده. این، خوب نیست؟
ترک بک
Listed below are links to weblogs that reference دوستانِ من:
» Trackback چيست؟ from DIGITAL BRAND - ديجيتال برند
Trackback - يا در بعضي ترجمهها دنبالك - يكي از سيستمهاي مووبل تايپ است كه استفاده فراوان دارد... فرض كنيم شما در وبلاگي مطلب خاصّي ميخوانيد و ... [Read More]
» آخرين روز دورهي راهنمائي from DIGITAL BRAND - ديجيتال برند
امروز آخرين روزي بود كه كلاسهامون بصورت عادّي برگزار ميشد . دورهي راهنمائي هم تموم شد . همينجا از همهي معلّمهايي كه در طول اين 3 سال ... [Read More]
يادداشتها
ميگم كاش يك كلاس انشاي از راه دور ميذاشتي ما هم يك كم انشاي فارسيمون خوب ميشد! من كه هميشه يا معلمهام افتضاح بودن يا اينكه از زير كلاس در رفتم. نتيجهش هم اينه كه دو كلمه فارسي بدون لكنت نميتونم بنويسم. قضيهي انگليسي يك كم فرق ميكنه البته... ولي خلاصه اگر براي فارسي كلاس گذاشتي من حسابي پام!!
عليرضا | May 15, 2004 01:29 AM
سلام آقاي شيوا . خيلي شرمنده مي كنيد لينك مي دين . راستش من نمي خواستم "راز" لو بره . امّا قبل از من چند نفر اون رو كشف كرده بودند و مثل اينكه خود شما هم گفته بودين پسوند سايتتون .ws است. به همين ترتيب بچّهها با يك جستجوي ساده تونستند آدرستون رو پيدا كنن. اگه هم از اين قضيه از من ناراحتين ، خيلي خيلي ببخشيد!!
محمد حسين دارايي | May 15, 2004 10:37 AM
× علیرضای عزیز، حتماً شوخی میکنین دیگه، نه؟! :) راستی، چون میدونم کلی در تی.اف.یو. تبحر دارین، میشه این مقاله رو بخونین و نظر بدین؟ http://www.pouyan.ws/archives/000777.html
× محمد حسین عزیز، من از - بقول تو - لو رفتن (!) راز دلخور نشدم و از اون مهمتر اینکه بهیچ وجه از دست تو ناراحت نیستم که برعکس کلی هم خوشحال میشم اگه چیزی بنویسم و بدرد شماها بخوره، بخونین و نظر بدین. تازه، بچهها خیلی قبل از این تک و توک راز رو کشف کرده بودن. حتی بعضیا با جستجوی اسم خودشون :) بگذریم؛ در مورد لینک دادن هم اختیار داری. بهرحال وقتی نقل قول میکنم، باید لینک بدم دیگه! تازه، ترک بکِ وبلاگت عمل نمیکنه، وگرنه باید ترک بک هم میذاشتم واست... راستی، از این سیستم ترک بک جدیداً خیلی خوشم اومده و به انتهای یادداشتها اضافهاش کردم. خوش بگذره :)
پویان | May 15, 2004 12:05 PM
سلام!لطفا كمي ظاهر وبلاگتان را بهتر كنيد.آدم افسردگي مزمن مي گيره!!!!
Kamyar | May 15, 2004 06:31 PM
پويانِ عزيز، نه شوخي نميكنم!
مقالهات در موردِ تيافيو رو اتفاقي چند روز پيش خوندم. وصفِ اين كلاست و پروژهي پاييز رو قبلآ از مادرم هم شنيدهبودم. عكسهايي كه بچهها گرفته بودند رو هم ديدم. به نظرم كارِ فوقالعاده خلاقانه و قشنگي بود.
برايِ من قدرمتمند ترين قسمتِ تيافيو ارتباطِ ”عملكردهاي ادراكي“ و ”اهداف ادراكي“ست. چيزي كه توي اين تئوري رويش تاكيد ميشه، (كه در عين حال بين گروهِ نظريهپردازانش بحث برانگيز بوده و مخالف هم داره - ولي من مخالفانش رو به دلايل مختلف قبول ندارم!)، بعدِ اجتماعي ادراكه. براي كساني كه ادراك رو صرفآ به شكل cognitive فردي ميبينند، اول ادراك انجام ميشه، بعد در عمل پياده ميشه. توي اين نظام فكري ميشه ادراك رو با تستهاي روانشناسي توي آزمايشگاه هم سنجيد (مثل تستهاي مزخرفِ IQ). ولي اين تئوري، كه بيشتر از هر كس تحت تاثير ويگوتسكي (Vygotsky) و شاگردانشه، ميگه كه اصلآ ادراكِ مجزاي از عمل نداريم. يعني تو نميتوني (همونطور كه خودت هم اشاره كردي) بگي: ”بچهها بفهميد كه براي خوب نوشتن بايد خوب بنويسيد“ و بعد هم انتظار داشتهباشي بچهها اين رو درك كنند. ادراكِ اين مفهوم فقط از راهِ عملكرد اتفاق ميافته و از عملكرد جداشدني نيست.
Performance رو بايد به صورتِ ”اجرا“ (مثلآ اجراي يك نمايش) هم ببينيم، يعني ”عملكرد“ يك كم كلمهي ضعيفيه براي حمل مفهوم performance. وقتي بگيم ”اجرا“ و منظورمون يك فعاليت اجتماعيِ معنادار باشه كه معنايي رو ميرسونه (نمايش ميده)، ارتباط اين ”اجرا“ با ”مفهومي“ كه نمايش با خودش حمل ميكنه (كه همون هدفِ ادراكيه) واضحتر ميشه. اگر به اين شكل به قضيه نگاه كني، حتي حفظ كردن و طوطيوار تكرار كردنِ جملههاي معلم هم نوعي ”اجرا“ و نوعي فعاليتِ معنادارِ اجتماعيه. منتهي نكتهاش اينه كه ”ادراكي“ كه توي اين نوع اجرا نهفتهست، اصلآ اون ادراكي كه هدفِ معلمه نيست! چون ادراكيه كه فقط به دردِ اجرا توي پرسش و پاسخِ خشكِ معلم و شاگردي ميخوره و اين كه سر امتحان سؤالِ تستي رو درست جواب بدي.
لبِ كلام اينكه چه بخواهيم چه نخواهيم، ادراك و اجرا از هم جدا نيستند، و ادراكي كه نصيبِ شاگرد ميشه بستگي به اين داره كه چه شرايطي براي اجرا برايش فراهم كنيم. خوبيِ تيافيو اينه كه به معلم و دانشآموزان كمك ميكنه هدفِ ادراكيشون رو از اول واضح كنن و به صورت صريح به نوعي اجرا مرتبطش كنن كه ميدونن با اين نوع ادراك ميخونه. وگرنه از طريقِ يك اجراي قرارداديِ ديگه ادراكي صورت ميگيره كه همهمون ميبينيم.
عليرضا | May 15, 2004 07:21 PM
چقدرررر جاي من اينجا خالي ست/من حس ميكنم اما تو نه!...
Anonymous | May 15, 2004 10:33 PM
خيلي جالبه.در صفحه كامنتها چيزهاي جالبتري نسبت به خود راز مي توان يافت! مثلا همين اف-تي-يو .(البته من كه ازين اف-تي-يو چيزي سر در نياوردم)
Kamyar | May 16, 2004 02:24 AM
جالب اینه که راز خیلی مخفیانه آشکاره
Anonymous | May 16, 2004 09:53 PM
سلام،
خب نظر لطفتونه و از شما به خاطر زحماتتون تشكر مي كنم :)
سعيد نجفي برزگر | May 20, 2004 12:08 PM
میخواستم دربارة بچّههای علوم انسانی دبیرستان نکتهای بگویم: لابد یادت هست که در آغازِ سالِ تحصیلی ِ گذشته، تنها جامعهشناسی را برای تدریس پذیرفتی و با آنکه میتوانستی وقتی هم برای درس آمار دست و پا کنی، زیر ِ بار نرفتی؛ شاید به این دلیل که هنوز چندان که باید و شاید، به بچّههای علوم انسانی اعتماد نداشتی. جالب اینجاست که از نیمسالِ دوّم، خودت داوطلبانه آمار را هم به آنها درس دادی. این بهنظرم محصولِ اشتیاقِ تمامنشدنی و انگیزهبخش ِ سه دانشآموز ِ علوم انسانی بود و بس. امیدوارم فرصتی باشد که من هم تجربههایم را از کلاس تاریخِ ادبیّات ایران و جهان بگویم تا حرفهایم حَمل ِ بر تعریف و تعارف نشود.
علی شیوا | June 2, 2004 10:50 PM