« شور | صفحه اصلی | جادّة پرت [پاسخ زائر] – عمران صلاحی »
توریست - زائر
هو
اصل این حرف و ایده از داریوش شایگان است در آسیا در برابر غرب که گویا از پل والری بهره برده آنجا که گفته نقاشی و پیکرتراشی طفلان یتیم اند و معماری، مادرشان.
از وقتی پیکرتراشی و نقاشی و دیگر هنرها و آذین و تزیینها، مادرِ اصلیشان – معبد – را از دست دادهاند، گرفتارِ نامادریِ موزهها شدهاند و عابد جایش را به جهانگرد داده و زیارت شده توریسم. این – گویا – تقدیر هنر است. توریستها، در گروههای چندتایی پرجنب و جوش با دوربینهایی که کلیک کلیک صدا میکنند و فلش میزنند، از راه میرسند؛ تند تند آثار را میبینند؛ از بروشورها و راهنماها اطلاعی میگیرند؛ نظری اظهار میکنند و میروند. بارزترین ویژگی توریست همین است: توریست به موزه میآید و میبیند تا چیزی دریافت کند. زائر – برعکس – به معبد آمده تا چیزی بدهد؛ تا وارسته و پیراسته شود و صاف و صیقل. توریست عجله دارد. هر قدر بروشوری اطلاعات را فشردهتر و خلاصهتر – شاید در جدول و نمودار – در اختیار بگذارد، توریست خوشحالتر است. راهنما و تورلیدر بهمین دلیل اهمیت پیدا میکند؛ چراکه جهانگرد فرصت ندارد. باید ده موزه و بیست بنای دیگر را هم در دو سه روزی که زمان دارد ببیند و ببیند و ببیند و برود. زائر – برعکس – سرِ صبر است. زائر – شاید – آهسته و پیوسته مسیری را پیموده و در هر قدم چیزی از روحش جدا شده. اکنون که به معبد و زیارتگاه رسیده، زیر لب چیزی میخواند؛ سراپا حواس است و آهسته نزدیک میشود. معتکف میشود. صبر میکند تا بیشتر از او برود. بیشتر از او برود تا گنجایی کس دیگری را داشته باشد.
توریست دنبال رکورد است. هرقدر جاهای بیشتری را ببیند، بیشتر بدست آورده و حرف بیشتری برای گفتن دارد. توریسم، بازی است و مسابقه. زیارت امّا، بازی نیست. زائر عجله ندارد که سکسکوار دستی به ضریحی برساند؛ نوار خط پایان را با شتاب پاره کند و بگذرد و رکوردی ثبت نماید. زائر منتظر میماند، تا زمانش برسد. حتی برای از دست دادن هم عجله ندارد؛ زمانش باید فرابرسد. عابد در این مدت صبر میکند. بهمین دلیل و دلیلهای بسیار دیگر، زائر بودن سخت است؛ امّا توریست شدن، ساده. زائرِ واقعی، نخبه است و توریست، توده.
توریست برای شکسسن رکورد، قرار ندارد. پس باید بیشتر ببیند و بگیرد. باید همه چیز – یکجا – متمرکز باشد. شاید بد نباشد وقت را از دست ندهد و همانجا که بنا را میبیند، غذا هم بخورد و خرید هم بکند. اینطور، زندانِ وکیل میشود رستوران. پای پول که بمیان میآید، گلابهای کاشان میشوند آب معطر و فلان دستة روستاییان بهمان ده – بیهیچ خوشی – میرقصند و آیینشان به سیرکی مضحک مبدل میشود. اینطور است که سفر و سلوک جایش را به تور دور دنیا در هشتاد روز میدهد تا رکوردی در باشگاهی ثبت شود. از آن غمانگیزتر، تور زیارتی است؛ فرمول سادة رستگاری: راهنمای زیارت. میشود سفر به دشت ستارگان کوئیلو را خواند و رستگار شد! هیچ مقدماتی برای سفر لازم نیست: امروز بلیط بخرید و فردا دم در زیارتگاه عکسی به یادگار بگیرید؛ شما رستگار شدهاید! برگردید و قصهها بسازید از جذبة معنوی معبد و دست شفابخش مراد و الهامی که ناگاه در سحرگاهی نیمه تاریک بر قلبتان وارد شده است.
توریسم اگر بازی باشد، فرهنگ – ابزارش – میشود وسیلة سرگرمی؛ پیِ سرگرمی هم پول میآید. پول هم عجله دارد. کاری ندارد که باید فرایندی طی شود؛ باید مقدماتی فراهم گردد. زائر میداند که در همین آهستگی است که چیزی از دست میدهد – و البتّه چیزی بس بزرگتر بدست میآورد. زائر به فکر نزدیکی نیست که دوری راه هراسانش کند و نعره برآورد که راهم را دور کردید. توریست نمیداند و فریاد میکشد و لذّت آهستگی جایش را به آشوبة تعجیل میدهد.
پینوشت. اینها را در ذهن داشتم و اصلاً نوشته بودم برای کس عزیزِ دیگری. نمیدانم چه شد – با حذف بعضی سطرها که به نوشتههای قبلی ارجاع میکرد – تصمیم گرفتم اینجا بگویم. شاید برای یادآوری بخودم باشد که از اصل موضوع عبادت هم که بگذریم، با همه چیز اینطور میشود برخورد کرد: میتوان زائروار قدم زد؛ میشود توریستوار. میتوان کتاب را زائروار خواند؛ میتوان توریستوار. نوشتن همینطور، عکس گرفتن، درس خواندن و همکلام شدن نیز و ... میدانید، میخواهم بگویم شاید بتوانیم هر چیز را زائروار دوست بداریم، یا توریستوار دوست نداریم و گمان کنیم که دوست داشتهایم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
...و اسمان سر پناهي تا به خاك بنشيني و بر سرنوشت خويش گريه ساز كني...
افسوس كه گريه دير است و بي هنگام .ميگريم كه زايروار از دست داده ايي آنچه را كه تو را از راه به بيراه مي كشاند.تو به راه خواهي رفت و او به بيراه.
در پي نشاني ميگردم.مشترك.پيامبر.به راه برو و به راه بياور كه گويي رسالتي ست برايت نوشته شده و چه توانمندي در آن .فراموش كن توريست كوچكي را كه لايق حركت زاير وار نبود.و به تو نشان داد كه همواره توريست كوچكي ست و تو زايري بزرگ.
هرچند محتاج اما نالايق .
زيارتت قبول:)
amir | May 7, 2004 11:58 PM
ندهي اگر به او دل، به چه آرميده باشي
نگزيني ار غم او، چه غمي گزيده باشي؟
نظري نهان بيفكن مگرش عيان ببيني
گرش از جهان نبيني، به جهان چه ديده باشي؟
شايد توريست هم_با جذبه ي يكي از زيارتگاه ها_ بتواند روزي خود را در سرچشمه ي زلال معرفت بشويد...
در هر صورت خوشحالم كه از بچه هاي دانشگاه ،بالاخره تفكرات روشنفكرانه اي ديدم...موفق باشين!
bahar | May 8, 2004 01:33 PM
دست آخر نفهميدم محتواي نوشته ، از شما بود يا از داريوش شايگان يا از پل والري !!
ابوالفضل | May 8, 2004 08:42 PM
در كار گلاب و گل حكم ازلي اين بود
وين شاهد بازاري وان پرده نشين باشد
sina | May 9, 2004 02:43 AM
مشكل اين متن اين است كه بهترين تصور از يك زائر را با متذل ترين نوع توريستها مقايسه كرده است.
ehsoonha | May 28, 2004 11:49 PM