« تخته پوسیدة تهِ کفشتیم! | صفحه اصلی | نسبت وارون سازی و بنیان فکنی »
روشنفکر، سیاست و قدرت
هو
رابطه و نسبت روشنفکر با قدرت و سیاست چیست؟ این سؤالِ به گمانم بی جواب از وقتی که مطالعة محدودم را دربارة مدرنیته آغاز کردم و به مدرنیتة ایرانی پرداختم [اینجا] پیش آمد و بعد که با مفهوم روشنفکر حوزة عمومی و روشنفکر کازموپولیتن [اینجا] آشنا شدم، قوّت گرفت. حالا که چامسکی [اینجا] – که بنظرم یکی از نمونه های خوب روشنفکر حوزة عمومی در آمریکاست – وبلاگش [اینجا] را راه انداخته، این سؤال باز در ذهنم پررنگ شده که آیا روشنفکر واقعاً باید مستقل باشد؟ مثال همیشگی هایدگر و ارتباطش با نازیسم نمونة حاضر و آماده ای است که هرگاه بحث روشنفکری و سیاست پیش میآید، علمش میکنند. (نمونة ایرانی متأخر احسان نراقی هم از این دست است. کافی است نظر دانشجویان جامعه شناسی سالهای پیش از انقلاب را دربارة نراقی بپرسید.)
"سیاست کثیف و بی پدر و مادر است." و در مقابل "روشنفکرِ عالمِ دانا، وظیفه اش تنها نقد است و همواره باید مستقل بماند." به نظر میآید اینها گزاره های کم و بیش پذیرفته شده ایست. نمونه اش را در سخنرانی پاییز پارسال بابک احمدی دربارة جنبش دانشجویی دیدم؛ در آغاز سخنرانی، بعد از یاد و احترام دانشجویان زندانی و آرزوی آزادیشان و تعریف فعالیتهای دانشجوییش چه در ایران و چه در کنفدراسیون به اینجا رسید که: "از آنجا که آدمی نیستم که به هیچ گروه و دستة خاص سیاسی وابسته باشم و همیشه استقلال روشنفکری را در استقلال از گرایشهای سیاسی دیده ام، مبلّغ هیچ نظر خاصی هم نیستم."
واضح است که با استقلال فکر مشکلی ندارم. آنچه آزارم میدهد نوعی جدایی ریاکارانه از سیاست است؛ در واقع آنچیزی است که در بیان بابک احمدی، با نوعی – به گمانم تکبّر – "استقلال روشنفکری" خوانده میشود. بگذارید حالا که به اینجا رسیدم، کمی هم عقده هایم را دربارة احمدی بگشایم! گِرِمِک لهستانی میگوید سیاستمدار کسی است که بلد است خودش را با اوضاع جاری وفق بدهد و همان حرفی را بزند که رسانه ها میخواهند! در مورد بابک احمدی این مورد به گونه ای دیگر تا اندازه ای صدق میکند؛ کافی است پای صحبتهایش در یک جمع دانشجویی بنشینید. عموماً حرفهایی میزند که خوشایند دانشجویان باشد! تابستان گذشته را یادم نمیرود که در اولین جلسة درسگفتارهای "ادبیات و فلسفه"اش آشکارا گفت: "چه خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید، حافظ همجنس باز بود." و بعد با تشویق دانشجویان مواجه شد. پس از جلسه، در یک جمع دوستانه این سؤال اساسی پیش آمد که "ما هرچه از کتابهای بابک احمدی یاد گرفته ایم، هرمنوتیک و افق دانایی و گفتگو و مکالمه و عدم ایقان و از این دست بود. پس چه پیش آمده که با چنین قطعیتی حکم به همجنس باز بودن حافظ میکند؟!" قبل از جلسة یکی مانده به آخر این سؤال را بی پرده با او در میان گذاشتم. نظرش را تصحیح کرد و وعده داد که پیش از آغاز بحث پاسخم را بدهد؛ حتّی آن موقع هم باز احساس کردم با همان لحن، نظرش را طوری تغییر داد و برگرداند که دانشجویان مخاطبش راضی باشند! میدانم که آنچه میگویم بیشتر به درد دل میماند؛ امّا بگذارید این آخری را هم بگویم و به بحثم برگردم: مُراد فرهادپور – بر خلاف بابک احمدی – کسی است که چندان به جلب رضایت شنونده نمیکوشد. شفّاف و صریح نظرش را "تحمیل" میکند و حتّا اگر بر صدق گفته اش اطمینان داشته باشد "برمی آشوبد". نمیخواهم از این دست رفتار جانبداری کنم؛ امّا به نظرِ من شنونده میآید که این نوع رفتار صادقانه تر است...
بگذریم. یکی از انتقادهایی که جهانبگلو [اینجا] (و همینطور آشوری و تا اندازه ای شایگان و جمشید بهنام) به روشنفکری ایران دارند جهش یکبارة آن به سوی پست مدرنیته است. جلسة اسفندماه 71 در دفتر مجلّة کلک – پس از بازگشت داریوش آشوری به ایران – نمونة خوب این نزاع است. به نظر میآید نقد عقلانیّت ابزاری – دست کم در حوزة سیاست – و بی اعتمادی نیچه وار به دموکراسی نتایج خوبی برایمان در پی نداشته باشد.
نمیخواهم بگویم روشنفکران ما باید عضو دسته و گروهی سیاسی باشند؛ امّا به قول جهانبگلو با ایجاد تمایز بین دو مفهوم سیاسی و سیاست "این توان از داوری در مفهوم سیاسی به یک نیاز دوگانه مربوط میشود. نخست نیاز به دخالت عقلانیت انتقادی که مسؤولیّت وارسی در گوهر و ماهیّت اندیشه را بر عهده بگیرد و دوّم نیاز برای دخالت در زندگی عمومی از طریق نظر و عمل. این وظیفة دوگانه در کشف و دفاع از فضای عقلانیت انتقادی و دموکراسی گفتمانی برعهدة نسل چهارم روشنفکران ایرانی است." (مدرنیته و مخالفان آن در ایران؛ سخنرانی در سمپوزیوم "ایران: بین سنت و مدرنیته" دانشگاه تورنتو، اردیبهشت 1380 – در جهانلگلو، رامین(1382)؛ "موج چهارم"؛ منصور گودرزی؛ چاپ دوّم؛ تهران: نشر نی) باز نیاز به تکرار میبینم که بگویم چنین اندیشه هایی جهانبگلو را در صف روشنفکران حوزة عمومی در ایران قرار میدهد. جلسة همان دورة جهانبگلو را از خاطر نمیبرم که نظرش را دربارة رأی دادن در انتخابات اسفندماه مجلس چطور بیان کرد؛ همانموقع در ذهنم این نظر را با نظر بابک احمدی مقایسه میکردم که گفته بود: مبلّغ هیچ نظر خاصی نیستم.
بهرحال، روشنفکر باید همواره نقّاد باشد. به نظرم این تفکّر نصر حامد ابوزید – با آنکه اندیشمندانه به نظرم میرسد – چندان کارا نیست؛ آنجا که در "قدرت و روشنفکر" میگوید: گفتمان در هر شکل آن هنگامی که به [مفهوم] "قدرت" میرسد، حتّا اگر در جایگاه اپوزیسیون مستقیم سیاسی باشد، به تحکیم معنا و مفهوم "قدرت" در عرصة اندیشه و آگاهی و خلاقیّت منجر میشود و این از مغهوم قدرت سیاسی خطرناکتر است."
و باز به نظرم آنطور که رورتی میگوید و دکتر میرسپاسی نقل میکند باید بیشتر به پیامدهای سیاسی و اجتماعی و پیشفرضهای جامعهشناسانة نظریات فلسفی توجه کرد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
كاملا موافقم . ولي چقدر دلم سوخت كه بابك احمدي حكم همجنس بازي حافظ را ميدهد ... راستي ، آخر سر پاسختان را نداد ؟
فاطمه | March 31, 2004 10:56 AM
فكر نمي كنم كه اگر حافظ ، هم جنس باز هم بوده باشد ، چيزي از ارزش شعرها و حتا خودش كم شود .
يادمان نرود كه هر كس را بايد در زمان و جاي خود سنجيد .
كاري كه به حافظ يا خيلي هاي ديگر نسبت مي دهند ، در سده هاي شش تا هشت ، كاري معمول و همه گير بوده .
ابوالفضل | March 31, 2004 12:13 PM
حرف ابوزيد را هم ، خيلي مي پسندم .
حرفش - دست كم به نظر من - كاراست .
ابوالفضل | March 31, 2004 12:15 PM
بحث من بر سر همجنس باز (شاهد باز؟) بودن یا نبودن حافظ نیست. بحث من بر سر قطعیّت کلام احمدی ست. آنچه از بابک احمدی یاد گرفته ام (و احتمالاً بسیاری هم، مانند من چنین درکی از نوشته هایش دارند) این است که در فرآیند قرائت و خوانش، افق داناییمان به افق متن نزدیک میشود و عمل فهم (فهم هرمنیوتیکی هایدگری؟) رخ میدهد و غیره... این فهم که مبتنی بر پیشا-فهم های خواننده است، اصولاً مخالف خوانشی قطعی است. به نظرم میآید متنی از این نظر "خوب" است که تحمّل خوانشهای گوناگون را داشته باشد. آنچه بابک احمدی در آن جلسه گفت خوانشی قطعی، دگم و سفت از حافظ بود. (همینجا بگویم که غزل حافظ، هم از لحاظ نوع واژه ها و هم از لحاظ بهره مندی از قالب غزل تا حد خوبی به درجة صفر نوشتار نزدیک است و اصولاً خود اجازة برداشت دگم را نمیدهد!) بهرحال گفتة احمدی در آن جلسه اینطوری به من و دوستانم تلقین کرد که "جو گیر شد! و چون دوست داشت حرف دانشجو-پسندی بزنه، کلّی از مسایلی رو که خودش تبلیغ میکرد فراموش کرد..." بگذریم؛ جواب احمدی هم در جلسة یکی مانده به آخر، اولاً خوشبختانه عذرخواهی بود و ثانیاً اینکه قرائت او از حافظ این است و قطعیتی ندارد. نوار آن درسگفتارها خوشبختانه وجود دارد و میتوان برای مصون ماندن از اشتباه و نسبتها و ارجاعهای نادرست به دیگران دادن به آنها رجوع کرد.
Pouyan | March 31, 2004 12:54 PM
جناب پويان !
اشتباه نشود !!
من در پاسخ شما نبود كه اين كامنت را گذاشتم ، در پاسخ خانم فاطمه بود كه از حرف بابك احمدي " ناراحت " شده بودند ...
راستش ، ناراحتي ايِشان را نپسندیدم .
با حرفهای شما هم تا اندازهای موافقم .
ابوالفضل | March 31, 2004 09:52 PM
آقاي امير پويان و آقاي ابوالفضل ! ناراحتي من از تفكر خشك و دگم بابك احمدي _ حداقل در اينجا _ است كه براي خوشايند گروهي _ آن هم شايد فقط در اين مورد ويژه _ نسخه حافظ را ميپيچد و ميدهد دستمان . اصلا صميمانه تر بگويم ... كاري هم به حافظ خدابيامرز ندارم ... من از خشكي فكر عده اي ناراحتم و اين گروه متاسفانه در روشنفكران ما كم نيستند . نمونه اش را بارها و بارها ديده ام . نويسندگان ، مترجمان و استاران دانشگاه معمولا به اين درد مبتلا شده اند ، و به اين ترتيب بيشتر و بيشتر از جامعه و فضاي آن فاصله گرفته اند . ناراحتي من به همين خاطر بود و بس ...
فاطمه | April 1, 2004 11:32 AM
مثل این که جدلهای ما نمیخواد تموم شه ...
من خودم به شخصه از همه معذرت میخوام ... بیخیال !
فک کنم ادامهش ندیم بهتر باشه ... چون این جوری که داریم پیش میریم ، همش میخوایم واسهی همدیگه جوابیه بذاریم .
بیخیال !!!
ابوالفضل | April 2, 2004 12:17 AM
میل خودتونهها ... میتونیم یه جنگ فرسایشی هم داشته باشیم !!
ابوالفضل | April 2, 2004 12:19 AM