« هر روز تو عید باد و نوروز! | صفحه اصلی | همخانه »
دربارة اهانت به تماشاگر - پتر هانتکه
هو
آهای با شما هستم! با شما خرده روشنفکرهای فوکولی... آهای آدمهای تحصیلکردة صد تا یک غاز؛ ستاره های پِت پِتی آسمان علم و هنر؛ آهای علامه های دهر؛ طاووسهای علیین شده… آهای رفقا؛ دوستان؛ عزیزان، اگر هنوز "اهانت به تماشاگر" پتر هانتکه را ندیده یا نخوانده اید و با اینهمه ادّعا میکنید نمایشهای خوب را دیده و نمایشنامه های عالی را خوانده اید، برایتان متأسّفم؛ سخت در اشتباهید…
اهانت به تماشاگر (1966) عنوان نمایشنامه ایست از نویسندة شهیر اتریشی، پتر هانتکه؛ نمایشی بر صحنه ای بی هیچ اسباب و با چهار برخوان. اهانت به تماشاگر متنی است پست مدرن و پساساختگرا دربارة نمایش، به دلایلی که بر خواهم شمرد. هدف پساساختگرایی زایل کردن تقابلهای دوتایی – میراث افلاتونی: دنیای ما در مقابل دنیای ایده – است. اوّلین ساختار تقابلی که "اهانت به تماشاگر" قصد شکستنش را دارد، تقابل تماشاگر – بازیگر است. بازیگر در تئاتر کلاسیک و مدرن با اجرای نقش، در سطحی هستی شناسانه قرار میگیرد که متمایز از تماشاگر است. امّا در این نمایشنامه، تماشاگر دیگر کسی نیست که بی اذن دخالت به تماشا ایستاده باشد. تماشاگر، موضوع نمایش است. (ص 15) به این ترتیب، تماشاگر هم نگاه میکند و هم نگاه میشود. (ص 13). تماشاگر نرینه و مادینة عمل مشاهده است؛ جنس مؤنّث و مذکّر نگاه کردن. (مشابه آنچه که بارت دربارة برج ایفل (بارت، 8:1381 و بعد) میگوید.) "اهانت به تماشاگر" تقابل سوژه و ابژه را از بین میبرد: "اینجا شما سوژه نیستید. اینجا شما ابژه هستید. اینجا شما ابژه های کلام مایید. امّا در عین حال، سوژه هم هستید." (ص 22) به این ترتیب، "ما"ی بازیگر و "شما"ی تماشاگر، اندک اندک یکی میشوند. (ص 13) یکی از ترفندهایی که هانتکه برای شکستن این تقابل بکار بسته، استفاده از نور همسان بر صحنه و در سالن است. "روشنایی صحنه و سالن تقریباً به یک اندازه است." (ص 10) پس تماشاگر دیگر از آن موقعیت برخوردار نیست که از دل تاریکی به روشنایی بنگرد. (ص 13) تماشاگر، همان وضعیتی را دارد که بازیگر. "صحنة این بالا و جایگاه تماشاگران آن پایین وحدتی تشکیل میدهند که دیگر در آن دو سطح متفاوت از هم نیستند." (ص 37) دیگر ترفند هانتکه – همانگونه که در نام نمایش آمده – توهین روا داشتن به تماشاگر است. بازیگر به تماشاگر اهانت میکند تا فاصله ها را از میان بردارد. (ص 43) با اهانت است که بازیگر میتواند دیواری را پاره کند، تا بی پرده به تماشای تماشاگر بنشیند (ص 44) که پیش از این وظیفة مشاهده به تنهایی متعلّق به او بود. (همینطور نگاه کنید به: مک هیل، 1379 که در آن اهانت به تماشاگر به عنوان الگوی رابطة سادیستی متن و خواننده قرائت میشود و به این ترتیب مؤلّف مقاله به موضوع عشق در نوشته های پسامدرنیستی میپردازد.) به همین شکل تماشاگر هم با ایفا و بازی نقشش (ص 44) کاری را انجام داده که پیش از این به بازیگر تعلّق داشته؛ پس مستوجب تشویق است: در پایان نمایش، پرده بلافاصله پس از پایین رفتن، بالا میاید و صدای تشویق و کف و سوت اینبار به سوی تماشاگر پخش میشود. (ص 48) "اهانت به تماشاگر" سعی میکند در درجة صفر نوشتار به معنای بارتی آن باشد. (بارت، 1378) هیچ چیز به هیچ چیز دیگر ارجاع نمیدهد. تماشاگر چیزی نمیبیند که القا کنندة چیز دیگر باشد. هیچ تاریکی، روشنایی، نور، صدا، فضا و زمانی القاکنندة تاریکی، روشنایی، نور، صدا، فضا و زمانی دیگر نیست. (ص 16) و این با نمایشهای کلاسیک و مدرن متفاوت است که "مقرر بود آنچه میدیدید و میشنیدید آنی باشد که نمیدیدید و نمیشنیدید. هر چیزی منظوری بود. هرچیزی بیانگر چیزی بود [...] هر چیزی که نمایش داده میشد، بیانگر چیزی واقعی بود. مقرر بود که شما در ورای نمایش، واقعیّتی نمایشی شده را کشف کنید. مقرر بود که شما کُنه نمایش را دریابید. نمایش نبود که نمایش داده میشد؛ واقعیّت بود." (ص 37) به این ترتیب، نمایش و واقعیّت تقابلی با هم ندارند. مرزی بین دنیای نمایش و دنیای واقعی رسم نشده است. واقعیّت و نمایش دو چیز نیستند. "اینجا دو جور زمان متفاوت وجود ندارد. اینجا دو دنیای متفاوت وجود ندارد [...] زمان در این بالا همان زمان شما در آن پایین است." (ص 25) "اینجا از دو زمان، یعنی زمان نمایش و زمان نمایشی، خبری نیست." (ص 31) و این متفاوت است با نمایشهای کلاسیک و مدرن که در آن "همیشه دو زمان وجود داشت: زمان شما، یعنی زمان تماشاگران و زمان نمایش، که ظاهراً زمان واقعی بود." (ص 38) مفهوم پساساختارگرایانة دیگری که میتوان در نمایش هانتکه ردّش را یافت، تعویق است – که تا حدود زیادی متّکی به مفهوم "تفاوط" (differance) دریدایی است. [اشتباه نگارشی هم در واژة فارسی و هم لاتین، عمدی است. نگاه کنید به ضیمران، 195:1380] به طور مختصر، "تفاوط" بیانگر این ایده است که دالها در زنجیره ای بی انتها همدیگر را معنا میکنند و هیچ مدلول و مفهوم پایانی در کار نیست. دالی بیانگر دال دیگر است و همینطور: "شما حالا دیگر متوجّه شده اید که ما خود را تکرار میکنیم." (ص 23) "اینجا فقط یک حالا هست و حالا هست و حالا هست و بس." (ص 24) "اینجا پایان کاری در میان نیست." (ص 26) به این ترتیب، زنجیرة دالها – زنجیرة "حالا"ها – بی پایان است؛ همواره تعلیقی در کار است؛ معنا بدست نمیآید و مدام به تعویق میفتد و این تفاوت دارد با نمایشنامه های کلاسیک و مدرن که در آنها "همیشه در لابلای گفته ها، ژستها و اسباب صحنه چیزی در کمین بود و بر آن بود که معنایی را برساند." (ص 37) معنایی در کار نیست. چیزی دست تماشاگر را نمیگیرد و به همین دلیل است که "شما اینجا چیزی نخواهید شنید که قبلاً نشنیده باشید. شما اینجا چیزی نخواهید دید که قبلاً ندیده باشید. [ولی از سوی دیگر] شما اینجا چیزی نخواهید دید که همیشه میدیدید. چیزی نخواهید شنید که همیشه میشنیدید." (ص 11) بهرحال "اهانت به تماشاگر" هانتکه "یک پیشگفتار است [...] پیشگفتاری است بر همة پیشگفتارهای دیگر. این نمایشنامه، تئاتر جهان است." (ص 42)
پی نوشت:
1- قبول کنید نوشتن دربارة "اهانت به تماشاگر" – که پیشگفتار است؛ امّا پیشگفتاری وسیع – کار دشواری است. به نظرم متن نمایشنامه، خطابه ایست فلسفی. با اینهمه این چند سطر را نوشتم تا بگویم خودم به شخصه این خطابه را چطور میخوانم؛ کجاهایش را بهم پیوند میدهم و کلّش را چطور معنا میکنم. (حتّی اگر اینکار با هدف ساخت شکنی (بهتر: بنیان فکنی) همخوان نباشد!)
2- تمام شماره صفحه هایی که به متن نمایشنامه ارجاع داده اند، مربوط میشود به:
+هانتکه، پتر(1378)؛ اهانت به تماشاگر [تجربه های کوتاه، شمارة 15]؛ علی اصغر حدّاد؛ چاپ دوم؛ تهران: نشر تجربه [48 صفحه – 200 تومان]
3- به جز این:
+ بارت، رولان (1378)؛ درجة صفر نوشتار؛ شیرین دخت دقیقیان؛ چاپ اوّل؛ تهران: انتشارات هرمس
+ بارت، رولان (1381)؛ "برج ایفل"؛ موگة رازانی؛ در کتاب برج ایفل [مجموعة هنرهای تجسّمی معاصر، شمارة 9] (صص 5-55) نوشتة رولان بارت و ریمون دوشان ریون، ترجمة موگة رازانی؛ چاپ اوّل؛ تهران: نشر و پژوهش فرزان روز
+ ضیمران، محمّد (1380)؛ اندیشه های فلسفی در پایان هزارة دوّم؛ چاپ اوّل؛ تهران: انتشارات هرمس
+ مک هیل، برایان (1379)؛ "عشق و مرگ در نوشتار پسامدرنیستی"؛ پیام یزدانجو؛ در کتاب ادبیات پسامدرن (صص 115-147)، گزینش و ترجمة پیام یزدانجو؛ چاپ اوّل؛ تهران: نشر مرکز
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
بابا بي خيال آقاي شيوا من معذرت مي خوام...!
امیر | March 21, 2004 01:13 PM
سلام آقتاي شيوا ... من الآن تو گرگان هستم!! اينجا يه مغاذه (درست نوشتم؟؟؟) بود به نام عكاسي و فيلم برداري شيوا.... با شما نسبتي داره؟
hossein daraei | March 22, 2004 12:07 PM