« تابستان | صفحه اصلی | هایکو »
ورزشِ اسطوره زده – مثالی دم دستی
هو
پیر بوردیو – جامعه شناس فقید فرانسوی – آنجا که از سرمایة فرهنگی میگوید؛ از وضعیّت فردی شده (embodied state) سخن میراند. همانند ورزشکاری که سرمایه اش – بدنش – را با تمرین و تکرار، تقویت میکند؛ کسی که با اندیشه و قلم سر و کار دارد نیز باید ممارست و تمرین کند. نوشتن این دست یادداشتها در "راز" برایم حکم همان تمرین را دارد. سعی میکنم با بازخوانی نظرات دیگران و تطبیق آنها با آنچه در اطرافم میگذرد، سرمایة فرهنگیم را شخصی و درونی کنم. اینبار به نظریة اسطورة بارت پرداخته ام. موضوع این نوشته مدّتها در ذهنم بود؛ امّا آنچه اکنون میبینید ایدة خامی است که نیاز بیشتری به گسترش دارد. از – شاید – مهمترین هدف بارت (یعنی پرداختن به نقش بورژوازی در پیدایی اسطوره) چشم پوشیده ام. گرچه برای تطبیق این موضوع نیز ایده هایی دارم.
(1)
اگر بخواهیم مانند رولان بارت پارا-دوکسیکال به مسأله بپردازیم؛ میتوانیم بسیاری عناصر فرهنگی را اسطوره بشمار آریم. اسطوره در معنای "بارت"ی آن، در زمانة ما رسانندة پیام – امّا پیام مخدوش – است. اسطوره – بنا به گفتة بارت – طبیعت و تاریخ را خلط میکند؛ پس اسطوره شناس باید با تحلیلی نشانه شناسانه به حلّاجی موضوع بنشیند و مکانیسم و ساز و کار عملش را به نقد بکشد.
(2)
رابطة نشانه شناختی سوسور زبانشناس – که سرمشق بارت در اسطوره شناسیهاست – از سه بخش تشکیل شده: دال (signifier)، مدلول (signified) و نشانه (sign). وقتی مینویسیم یا میگوییم "گل" (دال) نقش و تصویری در ذهن داریم و به چیزی "در واقع" اشاره میکنیم؛ موجودی زیست شناختی با بعضی ویژگیها و خصوصیات (مدلول). دال و مدلول دو سوی یک سکّه و دو بُعد یک موضوع (نشانه) است. ما بارها و بارها از نشانه ها استفاده میکنیم. رابطة دال و مدلول دلبخواهی است.
آنچه بارت به رابطة نشانه شناسیکِ سوسور میفزاید، "دلالت دوّمین" است. "گل" در مقام نشانة دلالت نخستین، به دالّ دلالت دوّمین بدل میشود و مدلولی نو خلق میشود: انسانی مهربان و دوست داشتنی. (مثال نا-مؤدبانه ترِ "الاغ" ملموستر نیست؟!) در این مرحله است که اسطوره پیدا میشود. اسطوره مرتبط است با نظام نشانه شناختی مرتبة دوّم. در رابطة بارتی – در نظام مرتبة دوّم – دال جایش را به "معنا – شکل" (meaning-form) میدهد. مدلول جایگزینِ "مفهوم" (concept) میشود و نشانه به "دلالت" (signification) بدل میگردد. اینها عمده تغییراتی است که بارت در نظام سوسوری بنا میکند و با آنها بحثش را دربارة اسطوره در زمانة حاضر پیش میبرد.
(3)
دال اسطوره ای، معنا – شکل است. اوّل از همه حامل معناست. مثال را با عکسهایی پیش میبرم که از حسین رضازاده در مسابقات وزنه برداری کانادا (؟) منتشر شد. بر پیراهن ورزشی رضازاده، عبارت "یا ابوالفضل" به چشم میخورد – عبارتی که مشهور است قهرمان ایرانی همواره پیش از بالا بردن وزنه بر زبان میآورد. دال اسطوره ای، از سویی حامل معناست؛ رضازاده – مانند بسیاری معتقدین دیگر، پیش از انجام عملی دشوار – همیشه هنگام بالابردن وزنه، از حضرت ابوالفضل (ع) کمک میخواهد. این موضوع، واقعیّتی تاریخی است. (و البتّه به گمان من شکلی بسیار تراژیک دارد؛ یاری خواستن از کسی که دو دستش را بریدند.) امّا هنگامیکه از این موضوع برداشت اسطوره ای میشود (موضوع به رسانندة پیام مبدّل میشود) گویی از معنا تُهی و یکباره به "شکل" تبدیل میگردد. با حک کردن نام حضرت ابوالفضل بر لباس رضازاده، معنا محتضر و فقیر میشود و شکل، خودنمایی میکند. اسطوره، نمیکُشد؛ نیمه جان میکند. نیمه جان میکند تا بتواند از آن نیمة محتضر نیرو بگیرد؛ بارت چنین میگوید.
(4)
رابطة بین دال و مدلول در مدل نشانه شناختی سوسور، رابطه ای دلبخواهی است؛ امّا در مدل بارتی، این رابطه اصلاً دلبخواهی نیست؛ جهت دار است. آنچه شکل را به مفهوم پیوند میدهد، انگیزة اسطوره است. شاید، مثلاً این موضوع که بُردِ رضازاده – تمام و کمال – بستگی به عنایات ماورایی دارد، انگیزة پسِ اسطوره باشد. اسطوره، تاریخ را به طبیعت بدل میکند و تاریخ جدید میسازد.
(5)
چرا دوست ندارم (مخالفم) عبارت "یا ابوالفضل" بر پیراهن ورزشکار کشورم حک شود؟ چون با اینکار، "معنا" به "شکل" مبدّل میگردد: اسطوره ساخته میشود. اسطوره، مطابق با خوانش و قرائت هرکس میتواند معنی جدیدی پیدا کند. اسطوره، تاریخ مصرف دارد. اسطوره وابسته به انگیزه است؛ انگیزه ای که پسِ پشتِ آن موجود است و هدایتش میکند. اسطوره، روایتگر رابطه ای دلبخواهی نیست. اسطوره برای گروهی خاص و زمانی خاص است. اسطوره نا-ابدی است. اسطوره تغییر میکند... دلم نمیخواهد آنچه واقعیّت تاریخی دارد (یاری خواستن و نیرو گرفتن قهرمان کشورم از وجودی مذهبی و مقدّس) به شکلی نیمه جان، محتضر و فقیر تبدیل شود.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
عجب مطلب بي سروتهي نوشتي.....
s.t | March 16, 2004 11:49 PM
درباره ي تبديل معنا به شكل كاملاَ موافقم!
navid | March 17, 2004 01:31 AM
آقا يك كتاب خوب سراغ داري
اگر تو ارشيو هست بگو نگاه كنم
reza | March 17, 2004 06:30 PM
هم با نظر بارت و هم شما كه از اون تاثير گرفتي موافقم . لوث كردن يك معنا با شكل دادن و مجسم(تبديل به جسم ) كردن آن !
آزاده | March 18, 2004 07:18 AM
شايد اين هم باشد: "يا ابوالفضل" وقتي به نوشتار درآمد، تبديل ميشود به يک قرارداد، يک نشانه. نشانه از صورتي که شکل گفتاري دارد (فرياد ياابوالفضل در مسابقات پيشين) و با واقعهي پيروزيهاي پيشين همزمان شده است، به صورتي نوشتاري در ميآيد. تفاوت در چيست؟ تفاوت در زمان عمل است. رضازاده به محض به ميدان نبرد شدن، به طور متوالي خوانده ميشود و شروع ميکند به "پيروز شدن".
SoloGen | March 18, 2004 10:52 AM