« دارالفنون | صفحه اصلی | هایکو »
شناوری زبان و نگاه عاشقانه
هو
(1)
در جامعة استبدادی، حریم افراد رعایت نمیشود؛ فضای عمومی و خصوصی چندان متمایز از یکدیگر نیستند. دستگاههای استبدادی به فردی ترین مسایل شخصی نظارت میکنند و آن چیزی را خلق میکنند که به شکل نمادین در 1984 اورول توصیف شده است.
(2)
در جامعة استبدادی – همسان با افراد – به حریم واژگان هم تجاوز میشود؛ القاب، سلسله وار، نامتناسب و به وفور مورد استفاده قرار میگیرد؛ بازار مدیحه سرایی داغ است و آنچنان که دکتر شفیعی کدکنی میگوید با اغراق گویی، زبان شناور میشود و هرقدر جامعه خودکامه تر گردد، شناوربودن زبان را بیشتر میبینیم. (این مورد را دکتر شفیعی به زیبایی با مقایسة ابیاتی از قصایدی با وزن و قافیة یکسان از چهار شاعر مدیحه سرا در چهار دورة تاریخی – عنصری، منوچهری، امیر معزی و انوری – نشان میدهد.)
(3)
در جامعة مجیزگو، سروان میشود جناب سرهنگ و تزریقاتچی، دکتر. در جامعة مجیزگو، دانشجوی سال اوّل پزشکی، خانم دکتر و آقای دکتر است و مربّی دانشگاه – و حتّا دبیر مدرسه – استاد. در چنین جامعه ای با کاربست پُربسامد واژگان – تجاوز به ساحت معنایی و در نتیجه شناوریشان – اندک اندک کلمات معنای اصیل خود را از دست میدهند. پس باید واژه هایی نو آفرید تا دست کم معنای قبلی استیفا شود.
(4)
برای چاره، گاهی واژه ای نو خلق میشود و گاه نیز برای حل این معضل – مثلاً – از قید "واقعاً" و صفت "واقعی" استفاده میگردد: "دکتر فلانی استاد واقعی است." (یعنی در سلسله مراتب دانشگاهی پس از استادیاری و دانشیاری به مقام استادی رسیده است.) یا آنطور که در تبلیغات میبینیم: "با پاسخهای واقعاً تشریحی!" (احتمالاً از آنجا که پیش از این، جوابهای کوتاه را معادلی برای "تشریحی" در نظر گرفته و با اینکار به ساحت معنایی واژه تجاوز کرده بودند، برای نشان دادن اینکه پاسخهای ارائه شده احتمالاً مفصّلتر از آنچیزی است که تا بحال دیده اید، مجبور به استفاده از قید "واقعاً" شده اند.)
(5)
تمام این اتّفاقات در حوزة زبان گزارشی (discoursive) و نه عاطفی (emotive) میفتد. در زبان و واژه های عاطفی، وضع اندکی متفاوت است؛ گویا که در آنجا کاربرِ زبان محق به تجاوز است و اصولاً "مَجاز" آنگونه که دکتر شفیعی کدکنی میگوید، از "تجاوز" میآید. به نظر میآید واژه های بکارگرفته شده در حوزة زبان عاطفی ذاتاً میدانی برای تجاوز اند.
(6)
گفتار عاشقانه، مدحی است صادقانه؛ تملّق و مجیزی مُجاز. گفتار عاشقانه – در حوزة زبان وابستة به احساسات – از ساده ترین شکل تا پیچیده ترین حالات، پُر است از کاربست پُربسامد واژه ها. در ساده ترین شکل برای نشان دادن فراوانی چیزی، تکرار قید "خیلی" نمونه ای کوچک از این کاربست است. در گفتار عاشقانه، مقیاس سنجش تغییر میکند: دوست داشتن به اندازة تمام دنیا، نگاه کردن با تمام چشمها، دیوانه بودن بیشتر از همة دیوانه های دنیا و ... گفتار عاشقانه، اساساً زبانی شناور است که سنجش آن بیشک با زبان معیار گزارشی امکان ندارد.
(7)
گفتار عاشقانه – شاید به علّت تشدید متناوب آن از سوی دو طرف کاربرندة زبان – بسیار زودتر از گفتار گزارشی به این نتیجه میرسد که راه حلّی برای ابراز معنا وجود ندارد. از آنجا که – در بسیاری موارد – "تملّق [صادقانة] عاشقانه" دو سویه است و بر خلاف کاربرد گزارشی زبان – که معمولاً فرودست، مجیز فرادست را میگوید – هر دو سو به تناوب زبان را شناورتر میکنند، دیگر هیچ واژه ای یافت نمیشود که عُمق احساسات و خلوص نیّت گوینده را نشان دهد. شاید واژه سازی یا روی آوردن به نمادهای از پیش تعیین شده و بقولی "استاندارد" برای دو طرف، از راههای رهایی مفروض باشد؛ امّا به هر حال، راه حل نهایی نیستند.
(8)
در گفتار عاشقانه، راه حل نهایی وجود ندارد. دیگر کلمات، یارای حمل معانی را ندارند. واژه ها، فاقد نیرو و توان لازم برای رساندن نیّت گوینده هستند و اینجاست که – فرضاً – "نگاه"، کار صدها هزار واژه را انجام میدهد؛ نگاه عاشقانه، جای گفتار عاشقانه را میگیرد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
اين نگاه ات را هم باز دوست داشتم: اين كه در (2) استبداد را با استعمال كلمه پيوند زدي، و راه حلي كه در (4) ارائه دادي و آن چه در (6) شروع اش كردي، همه براي ام تازگي داشت. جمله "در گفتار عاشقانه، راه حل نهايي وجود ندارد" هم حسابي به دل ام نشست - گرچه اگر به من باشد اين گونه بيان اش مي كنم: "در بيان عاشقانه، راه حل نهايي وجود ندارد". به عبارت ديگر اعتقاد ندارم كه چنين چيزهايي بيان پذيرست: چه با گفتار، چه با نگاه (عاشقانه) و چه حتي به كمك جسم.
SoloGen | February 21, 2004 12:25 PM
جالب بود برايم، استفاده کردم. ممنون.
مجتبی | February 21, 2004 11:24 PM