« به دو چشمِ ناآشنا - محمد الفیتوری | صفحه اصلی | بصیرت پس از وعظ »
پنج برش از "مدیحه ای برای ابراهیم"
هو
آنچه آمده، چند برش، چند پاره – یا نمیدانم – چند بند است از "مدیحه ای برای ابراهیم" سورن کیرکگور؛ کیرکگور (یا کرکگارد) فیلسوف دانمارکی محبوب من است که نخستین اندیشه های اگزیستانسیالیسم را به او نسبت میدهند. "مدیحه ای برای ابراهیم" – به زعم من – زیباترین بخش "ترس و لرز" است؛ کتابی که برای جاودانه کردن نام او کافی بود. از این زیباترین بخش بهترین کتاب کیرکگور، پاره های – باز به زعم من – تأثیرگذاری را انتخاب کرده ام.
اگر برایتان مهم است؛ اگر گمان میکنید تاریخ تحریف شده است، "اسحاق"ها را "اسماعیل" بخوانید. خودم وقتِ خواندن، همه را – ابراهیم، سارا، العاذر، اسحاق – با ضمیر، جایگزین کردم: من، تو، او ...
بیشتر دربارة کیرکگور در "راز":
ضدیت کیرکگور و هگل - 7 ژانویة 2003
کیرکگور و اندیشة اصالت وجود - 8 ژانویة 2003
کیرکگور و فروید - 14 ژانویة 2003
(1)
نه! هر آنکس که در جهان، بزرگ بوده است فراموش نخواهد شد. امّا هرکس به شیوة خویش و هرکس به قدر عظمت محبوب خویش بزرگ بوده است. زیرا آن کس که خویشتن را دوست داشت، به واسطة خویشتن بزرگ شد، و آن کس که دیگران را دوست داشت به برکت ایثار خویش بزرگی یافت؛ امّا آنکس که خدای را دوست داشت، از همه بزرگتر شد. یکایک آنان باید به یاد آورده شوند، امّا هرکس به قدر توقع خویش بزرگی یافت. یکی با توقع امر ممکن بزرگی یافت و دیگری با توقع امر ابدی، امّا آنکس که ناممکن را میخواست، از همه بزرگتر شد. یکایک آنان باید به یاد آورده شوند امّا هرکس به قدر عظمت آنچه با آن زورآزمایی میکرد، بزرگی یافت. زیرا آنکس که با جهان ستیز کرد با چیرگی بر جهان بزرگ شد، و آن کس که با خویشتن نبرد کرد با چیرگی بر خویشتن بزرگ شد، امّا آنکس که با خدا زورآزمایی کرد از همه بزرگتر بود. بدین گونه در جهان نزاع بود، انسان در برابر انسان، یک تن در برابر هزار تن، امّا آنکس که با خدا زورآزمایی میکرد، از همه بزرگتر بود. بدین گونه در جهان نزاع بود. یکی به نیروی خویش بر همه چیز چیره شد، امّا کسی بود که با بی قدرتی خویش بر خدا غلبه کرد. یکی با اعتماد به خویشتن همه چیز را بدست آورد و یکی ایمن، در قدرت خویش، همه چیز را فدا کرد، امّا آنکس که به خدا ایمان داشت، از همه بزرگتر بود. یکی به واسطة قدرتش و یکی به واسطة خردش و یکی به واسطة امیدش و یکی به واسطة عشقش بزرگ بود؛ امّا ابراهیم از همه بزرگتر بود، بزرگ به دلیل قدرتش که قدرت آن بی قدرتی است، بزرگ به دلیل خردش که رمز آن دیوانگی است...
(2)
"و خداوند ابراهیم را امتحان کرد و به او گفت اسحاق، تنها پسرت را که دوستش میداری برگیر و به وادی موریه برو، و در آنجا او را بر فراز کوهی که به تو نشان خواهم داد به قربانی بسوزان." [...] یعقوب دوازده پسر داشت که یکی از آنان را دوست میداشت؛ ابراهیم تنها یک پسر داشت، پسری که دردانة او بود.
(3)
با اینهمه ابراهیم ایمان داشت و شک نکرد، او به محال ایمان داشت. اگر ابراهیم شک کرده بود آنگاه کاری دیگر، کاری شکوهمند انجام میداد؛ زیرا ابراهیم چگونه میتواند کاری که سترگ و شکوهمند نباشد، انجام دهد! او به کوه موریه میرفت، هیزمها را میشکست، آتش را می افروخت، کارد را میکشید و خطاب به خداوند بانگ میزد: "این قربانی را خوار مدار، این بهترین چیزی نیست که در اختیار دارم، اینرا نیک میدانم، زیرا یک پیرمرد در قیاس با فرزند موعود چیست؟ اما این بهترین چیزی است که میتوانم به تو ارزانی دارم. بگذار اسحاق هرگز از آن چیزی نداند، تا در سالهای جوانیش آسوده باشد." و آنگاه کارد را در سینة خویش مینشاند. او در جهان ستایش میشد و نامش فراموش نمیگردید؛ امّا ستایش شدن چیزی است و ستارة راهنمای نجاتِ مضطربان شدن چیز دیگر.
امّا ابراهیم ایمان داشت.
(4)
امّا او شک نکرد. او مضطربانه به راست و چپ ننگریست، او با نیایشهایش با آسمان رویارویی نکرد. او میدانست قادر متعال است که او را آزمایش میکند، میدانست که این دشوارترین ایثاری است که میتواند از او طلب شود؛ اما این را نیز میدانست که هیچ قربانی وقتی که خدا آنرا بخواهد چندان دشوار نیست – و او کارد را کشید.
چه کسی به بازوان ابراهیم قوت بخشید؟ چه کسی یمین او را افراشته نگاه داشت تا ناتوان به پایین نیفتد؟ هر کس شاهد این منظره باشد فلج میشود. چه کسی به روح ابراهیم قوّت بخشید، تا چشمانش چندان تیره نشود که اسحاق یا گوسفند را نبیند؟ هر کس شاهد این منظره باشد، کور میشود؛ و با این همه شاید نادِر است کسی که هم کور و هم فلج شود و نادرتر از آن کسی که این رویداد را آنگونه که شایسته است روایت کند. همة ما آنرا میدانیم – تنها یک آزمایش بود.
(5)
ابراهیم، ای پدر گرامی! ...
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
اين آقا هماني است كه به اش ميگويند پدر فلسفه مذهب وجود؟
amir | February 2, 2004 10:23 AM
عجب حكايتي است اين حكايت ابراهيم (ع) ...
ابوالفضل | February 2, 2004 07:50 PM
×واقعا قشنگه! باز هم ممنون.
Mohammad | February 2, 2004 10:50 PM
×راستي! حالا كه فونت فارسي ندارم عنوان وبلاگتون رو "زار" مي بينم!
"راز" رو با "زار" بهتر مي فهمم...
Mohammad | February 2, 2004 10:53 PM
خيلی جالب بود. از ديدن و شناختن وبلاگتان خوشحالم. از مطالبتان واقعا لذت بردم. درباره بعضی موضوعات مثلا هرمنوتيک با شما اختلاف عقيده هايی دارم. شايد بعدا حوصله کردم... موفق باشيد و شاد. مجتبی
مجتبی | February 2, 2004 11:28 PM
او از خدا صبر نخواست؟ سعه صدر نخواست؟ چشمانش را بست يا گشود؟
آزاده | February 3, 2004 11:34 PM