« مارکس به زبان ساده! | صفحه اصلی | عکسهای بچه ها از پاییز »
تجربه های تدریس - 1 - انشاء
هو
پیش از این، جَسته و گُریخته دربارة روش TFU (آموختن برای فهمیدن) گفته و چند سطری نوشته بودم. امّا بنا بر قولی که به دوست عزیزی – که این روزها جور تنبلی مرا میکشد و گاه گُداری در حُکم میزبان و نه میهمان در "راز" مینویسد – داده بودم، قصد دارم موارد عملی تأثیر این روش را در تدریس انشای فارسی – آنگونه که خودم تجربه کرده ام – بازگو کنم. این میسر نیست مگر آنکه جای جای نوشته هرگاه لازم باشد، به اختصار به مختصات و ویژگیهای این روش بپردازم.
اول از همه اینکه چارچوبِ آموختن برای فهمیدن، چهار اندیشة کلیدی را در خود دارد: موضوعات زایشی (عنوانی که در تعامل با بزرگواران دیگر بجای Generative Topics برگزیده شد)، اهداف ادراکی (یا آنگونه که خودِ واضعان مفهوم میگویند: Understanding Goals)، عملکردهای ادراکی (شاید بجای Performances of Understanding) و ارزیابی مستمر (در عوضِ Ongoing Assessment).
اینکه اینها چه هستند و به چه کار میآیند، بحثی طولانی را طلب میکند که هربار اندک اندک به آنها خواهم پرداخت. اینبار قصد دارم بیشتر بر موضوعات زایشی تأکید کنم؛ گرچه کم و بیش از دیگر مؤلفه های سازندة TFU هم خواهم گفت.
موضوعات زایشی، موضوعاتی هستند که در شبکه ای تارعنکبوتی، ارتباطاتی چندگانه با علایق و تجربیات دانش آموزان – چه در داخل و چه در خارج مدرسه – دارند و این قابلیت بسیار بسیار اساسی و مهم را دارا هستند که میتوانند به روشهای گوناگون و مسیرهای مختلف آموخته شوند. موضوعات زایشی وابسته به موضوعات دیگر هستند؛ مرکز بحث را شکل میدهند و هر دو – هم دانش آموز و هم معلّم را؛ تأکید میکنم: و معلّم را – درگیر میسازند. در این بیان، انتخاب اینگونه موضوعات، نزدیکی زیادی به روشی دارد که نامش را آموزش موضوعی (در قبال Thematic Teaching) میگذارم. امّا دقیقاً همان نیست. گرچه میتوان با اندکی تیزبینی، موضوعات قدیمی را به موضوعاتی زایشی بدل کرد.
شاید با پرداختن به تجربة شخصی انتخاب نخستین موضوع زایشی برای درس انشاء این مسأله شفّافتر شود. جلسة نخست سر کلاس رفتم و عامداً – از آنجاکه مدّعی بودم میتوان موضوعات کهنه را با کمی درایت به انواعِ زایشی آن تبدیل کرد – اولین موضوع را "پاییز" انتخاب کردم؛ همان موضوع قدیمی، کهنه، دستمالی شده، بی رنگ و بو و خاصیت، ظاهراً فاقد هرگونه خلاقیت نوشتاری که با کمی اغراق و پُرگویی همسن پیدایی درس انشا در ایران است. به بچّه ها گفتم "بعضی چیزها هست که آنقدر استفاده شده اند، دیگر ویژگی اصلیشان را از دست داده اند؛ مثلاً اگر کسی بگوید برای افتخار ملّتم و کمک به همنوعانم و سربلندی جامعه ام درس میخوانَم؛ هزاری که راست بگوید، از تهِ دل و جانش هم بگوید و بهترین نیّتها را نیز داشته باشد، کسی باور نمیکند؛ بس که از این تعابیر به شیوه های گوناگون بهره برداری شده." سپس پرسیدم "با این مقدمة کوتاه، اگر بخواهم موضوعی برای نوشته های شما انتخاب کنم، به نظرتان میآید چه چیزی را پیش بکشم؟" پاسخها متفاوت بود "علم بهتر است یا ثروت؟" "تابستان خود را چگونه گذراندید؟" "دوست دارید در آینده چه کاره شوید؟" و در این بین البته "پاییز (و شاید دیگر فصول) را توصیف کنید." حرفشان را تصدیق کردم و گفتم که میخواهیم چند ماهی را با همین موضوع یعنی توصیف پاییز بگذرانیم... که البته موج اعتراضها بود و تمسخرها که "دیگر بزرگ شده ایم." "پارسال داستان نویسی و فیلمنامه نویسی یاد گرفته ایم. حالا پاییز را توصیف کنیم؟" "از دوم ابتدایی همین موضوع را نوشته ایم" و ... . حق داشتند! امّا خیلی نگذشت که فهمیدند میشود طوری دیگر پاییز را توصیف کرد. خیلی نگذشت؛ اما در همین مدت کوتاه به من و – امیدوارم – شاگردانم در کلاس خیلی خوش گذشت.
برای اینکه دانش آموزان، در حال و هوای پاییز – که هنوز شهرمان را فرانگرفته بود – قرار بگیرند برگه های از پیش آماده شده ای را در اختیارشان گذاشتم: "کبوتر چاهی" یکی از داستانهای مارکو والدو (فصلها در شهر) نوشتة ایتالو کالوینو. پیش از آنکه متن را بخوانیم از عشقم به کالوینو گفتم و اینکه چقدر این نویسنده خلاّق است و چطور داستان شوالیه ای را تعریف میکند که اصولاً نه در دنیای واقع که در دنیای داستان هم وجود ندارد... چطور اشرافزاده ای را تمام عمر به بالای درختی میفرستد تا زندگی کند و دیگری را به دو نیمِ نیک و بد تقسیم میکند و چگونه از شهرهای نادیدنی داستانها ساخته و در جای دیگر داستانی خلق کرده که شمای خواننده شخصیت داستان هستید. خلاصه تا آنجا که میتوانستم با یادآوردن تکه های داستانهای کالوینو شوقشان را زیاد کردم تا بفهمانم که موضوع کلاس برای من هم جذّاب است. (یادمان باشد که پیش از این هم تأکید کردم: موضوعات باید معلم را هم به قدرِ دانش آموز درگیر سازد.) بعد از همة این مقدمات، داستان را خواندیم. صحبت کردیم که محوریت داستان با توجه به موضوعِ ما چیست؟ و همه تقریباً متفق القول بودند که از "مهاجرت پرنده ها در پاییز" صحبت میکند و به مستمسک این، داستان مردی را روایت کرده که عاشق طبیعت است.
پس به این بهانه میتوانستم به بچه ها یاد بدهم که برای خوب نوشتن نیاز به خوب دیدن هست؛ اگر میخواهید دربارة پاییز بنویسید، اوّل باید مهاجرت پرنده ها را ببینید. امّا این هدفِ ادراکی (Understading Goal) نباید یکسره، بی هیچ واسطه ای به خوردِ دانش آموز داده شود. نمیخواستم مستقیم به آنها بگویم "شما! بله خودِ شما! همین الان بنویس؛ حفظ کن؛ بخاطر بسپار که برای خوب نوشتن باید خوب ببینم." در واقع هدف ادراکی، حکمی است که بیان میکند در فلان مرحله چه چیزی بیشترین اهمیت را دارد تا دانش آموز آنرا فرا بگیرد. امّا این اهداف ادراکی، از طریقِ عملکردهای ادراکی (Performances of Understanding) توسعه میابند و تثبیت میشوند. در واقع باید فعالیتی برای بچه ها تعریف میکردم تا از طریق آن نشانشان بدهم که خوب دیدن مقدمه و زیربنای خوب نوشتن است. دست به کار شدم؛ دست به کار شدیم.
قرار شد بچه ها از جلوه های پاییز – طی دو هفته؛ تا آب و هوای شهرمان هم پاییزی بشود – عکس بگیرند؛ یا نه، حتی اگر میتوانند عکس از این وَر و آن وَر پیدا کنند؛ خدا پدر و مادر اینترنت و جستجوی تصویری گوگل را هم بیامرزد! فقط توضیح دادم که از همین امروز، مثل اینکه دوربینی بالای سرتان نصب باشد، همة تصویرهایی را که از مقابلتان میگذرد، ثبت میکنید و بعداً با روزهای قبل مقایسه میکنید تا بفهمید چه چیزی تغییر کرده؛ پاییز با خود چه جلوه هایی آورده.
عکسها بی نظیر بود. بچه ها توانسته بودند خیلی خوب ببینند. یکی از تله ویزیون خاموش خانه شان عکس گرفته بود که یعنی مدرسه ها باز شده و تله ویزیونها خاموش. آن دیگری، از میوه فروشی محلشان که مرکبات آورده بود و انار. سومی زرد شدن برگها را با سلیقة خودش به تصویر کشیده بود و تقابل سبز و زرد را در چند برگ نمایش داده بود. چهارمی، لباسهای پاییزیش را با کیف مدرسه اش همراه کرده بود و روی میز چیده بود. پنجمی عکس پیرمردی را آورده بود و توضیح داده بود که به خزانِ عمر نظر داشته. دیگری، در عکسش کلاغ پارکِ شهر را نشان داده بود و ... اینها را با نظمی که نشان دهندة علاقة خودم به موضوع باشد، در چند اسلایدِ پاورپوینت چیدم و با استفاده از ویدئو پروژکتور در جلسه های بعدی به بچه ها نشان دادم. بدون پرسیدن، معلوم بود که درک کرده اند چقدر خوب دیدن و جمع کردن دیدنیهای مختلف در یکجا در توصیفِ مناسب مؤثر است.
همزمان با نمایش عکسها، بچه ها ایده های دیگری را که به ذهنشان رسیده بود؛ امّا عکسی تهیه نکرده بودند میگفتند تا جاییکه حتی صحبت از تبلیغ پاییزة شهروند هم شد!
بگذریم؛ این تنها یک نمونه از زایندگیِ موضوع پاییز بود. هر جلسه هدف ادراکی جدیدی انتخاب میکردم و همین فرایند را به مرکزیت موضوع پاییز ادامه میدادم: یک روز داستان اُ.هنری را (آخرین برگ – همان که اگر آخرین برگ پاییزی میفتاد، دخترک میمُرد؛ پس پیرمرد نقّاش همسایه دست به کار شد تا به بهای جان خودش جان دخترک را برهاند) برای بچه ها به کلاس بردم و بازگویی شهریار از این داستان را هم خواندم (مادری بود و دختر و پسری – پسرک از میِ محبت مست ...) همینطور بخشهایی از شعرهای نصرت رحمانی، اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج؛ تا بچه ها ادبی نویسی را بیازمایند.
خلاصه کنم؛ روز دیگر، صحبت از ترشی شد و اینکه فصل ترشی، پاییز است. برای اینکه دست بچه ها روان بشود و یاد بگیرند که برای بعضی نوشته ها نیاز به مصاحبه هست، سراغ مادرها و مادربزرگها و خاله ها و عمه ها فرستادمشان تا دستور ترشی بنویسند و البته برایشان نمونة نجف دریابندری را خواندم و همینطور نمونة علیرضا محمودی (مائده های زمینی) که از آش گفته بود و تاریخچه اش و اینکه به ماه رمضان مربوط میشد که بودیم. (یادمان باشد که موضوع زایشی باید با تجربة بچه ها بیرون و درون مدرسه همخوان باشد؛ تجربة دمِ دستِ ما، ماه رمضان بود؛ که شاید هر روز بچه ها – اگر آش نخورند – آش میبینند.) تا رسید به آش معروف ناصری که در " شرح زندگانی من" عبدالله مستوفی آمده که بچه ها به واسطة درسهای کلاس اول راهنماییشان میشناسندش. (مفهوم زایشی بودنِ موضوع روشنتر شد؟) از سوی دیگر، با هدف آشنایی بچه ها با ساختار مقاله و با استفاده از همان نوشتة محمودی، یکی از انواع ساختارها و فرمتهای مقاله را آموختیم و به این خاطر که یاد بگیریم برای نوشتن بعضی از موضوعات نیاز به تحقیق کتابخانه ای هست، هر کدام از دانش آموزانم، یکی از موضوعاتی را که با همفکری خودشان و البته نظر من انتخاب شده بود، به صورت مقاله نوشتند: جشن مهرگان، مدرسه، سرشماری. (میبینید که این موضوعات هم به همان مرکز شبکه، یعنی پاییز مربوط است.) این بار تأکیدم بر آغاز و پایان مقاله ها بود. غیر از این، بچه ها متنی انگلیسی در اختیار دارند دربارة پاییز که آموزش ساختِ آلبوم برگهای پاییزی است و Making a Leaf Scrapbook نام دارد. قرار است، به این بهانه – که باز به پاییز نظر دارد – و پس از ترجمة متن، کمی هم از ویرایش و درست نویسی صحبت کنیم.
به اینها اضافه کنید چندین و چند کار جنبی دیگر را که من و کلاسهایم را دو ماه است با موضوع زایشی پاییز مشغول نگاه داشته. آنچه درباره اش چیزی نگفتم ارزیابی مستمر (Ongoing Assessment) است که بعدتر – اگر مجالی بود – خواهم نوشت. امّا همینقدر بگویم که هدف اینگونه ارزیابی این نیست که معلّم مدام دانش آموز را به ضربِ نمره و زورِ امتیاز مورد ارزشیابی قرار دهد. هدف، این است که دانش آموز به گونه ای مستمر دربارة عملکردهای ادراکی خودش، بازخورد (Feedback) دریافت کند تا آنها را بهتر و بهتر نماید. چطور؟ هم از طریق بازخوردهای معلم؛ هم دیگر دانش آموزان و از همه مهمتر از طریق بازخوردهای دریافتی از سوی خودش – چه چیزی میتواند از این مؤثرتر باشد؟ امّا، چطور میتواند این کار را بکند؟ خیلی سخت نیست؛ باید ملاکی برای ارزشیابی در اختیار داشته باشد؛ مثلاً فهرستهای کنترل (Check List) تا کارهای انجام داده اش را علامت بزند؛ یا شاید آنگونه که عمل کرده ام خوب باشد نمونه های برگزیدة انشاهای بچه ها را برای همه تکثیر کنی، درباره شان و اینکه چرا خوب هستند، توضیح بدهی، تا بعضی از معیارها را ببینند.
نمیدانم توانسته اید عظمت این شیوه را درک کنید یا نه؟ شیوه ای که اگر هوشمندانه به کار گرفته شود، معجزه میکند. اینکه چطور معجزه میکند را نمیدانم؛ امّا میدانم که با استفاده از این روش، کلاسها نه تنها برای دانش آموزان که برای معلّم هم لذت بخش میشود.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
چقدر شیوهء تدریس انشاء فرق کرده! شاید نه همه جا ولی به هر حال یک قدم هم جای شکر دارد.
راستی به نتیجهء این شیوه که لذت بخش بودن کلاس برای دانش آموزان هست اشاره کردید ، این هم خیلی مهمه ولی شاید خیلی مهمتر از اون اینه که دانش آموز یاد میگیره مدرسه می تونه جائی برای پیدا کردن و شناخت خودش باشه. شاید زنگ انشاء با این شیوه بهترین جا برای شناخت خود باشه،مدرسه میتونه جائی باشه که غیراز دلهرهء نمره و تعیین سطح درک و فهم با اعداد و ارقام بی روح جائی برای محک زدن خود درونی باشه
برای اینکه دید دانش آموز باز بشه که خوب ببینه و بی توجه نگذره... واقعاً به دانش آموزان شما غبطه میخورم
یادم هست که من هم انشاهای خوبی می نوشتم ولی آخر سر نمرهء من همون نمره ای میشد که شاگرد زرنگ و اول کلاس(!! با چه معیاری؟) توی این درس میگرفت
آزاده | November 16, 2003 10:52 AM
دوست عزيز
در آغاز چند سطري در باره تجربه تدريس شما. جالب است و آموزنده. در زايشي بودنش همين بس كه مرا به فكر انداخت تا اين روش را در زمينه كاري خودم بكار بندم. بنظر (آموختن برای فكر كردن) مناسب تر است تا (آموختن برای فهمیدن).
سومين بار است كه متن زير را مي فرستم - بار نخست با آدرس mail - تا شايد پاسخي برسد.
پيوندهاي دربارة من|تماس با من فعال نميشوند.
اميدوارم پاسخي هرچند كوتاه از شما دريافت كنم.
يادداشت زير را در پيوند با يكي از يادداشتهاي شما نوشته ام. مشتاق دريافت واكنش شما هستم.
با درود
علي ح.
Comments: بولینگ برای کلمباین - نمایشگاه گل - دارالفنون
با سلام
گرامي خانم توران خمارلو را در سال 1360 از روي كتاب "در جستجوي ..." شان ميتوانم بگويم كشف كردم. بعد دو كتاب ديگر را. به هر بهانه اي كتابهايش را به ديگران، بويژه به معلمين جوان هديه يا معرفي ميكردم. بعدتر دو دانش آموز مدرسه فرهاد را. علاقه ام به ايشان و آرزوي ديدارشان بيشتر و بيشتر ميشد. فكر وجود چنين كسي برايم گرمي بخش بود و اميدواري به وجود نيروي حركت زا و ديگرگون ساز.
از بد حادثه از آنجا دور افتاده ام و آرزوي ديدارش به دل. با اينهمه نقش حضورش در خاطرم هميشگي. ياد وجودش حتي در اين غربت مرا با دو آشناي ديگر مدرسه فرهاد آشنا كرد.
به قصد معرفي اش - از جمله در نشريه زنان - اخيرا دو كتابش را تهيه كردم. در سايت هاي ايراني مي گشتم تا شايد مطلبي تازه تر پيدا كنم و نيمه اميدي به رد پايي از او. تا به امروز ناموفق بودم. حالا فكر ميكنم از طريق شما ميتوانم به آرزوي 22 سله ام برسم.
لطفا از (سلامتي) ايشان و سايت يا منابع ديگر درباره شان و در صورت امكان نشاني شان را برايم بنوسيد.
با سلامي آشنا از ناآشنايي دوردست
Posted by علي at November 9, 2003 04:48 PM
Anonymous | November 16, 2003 06:49 PM