« هوهوشنگ ابتهاج (سایه) شاعر را | صفحه اصلی | هوگاهی اوقات دلم میخواد بنویسم. »
حقگوارسکی در "دنیای کوچک دون
حق
گوارسکی در "دنیای کوچک دون کاملیو" دنیای بزرگی از پاکی و صداقت و صفای روستایی آدمها را نقش کرده؛ "دون کامیلو" کشیش کاتولیک و ورزیده قصبه، رقیب سیاسی شهردار کمونیست "پهپونه" است. اما هر دو روستاییند و همین، داستانها را بسیار زیبا و خواندنی کرده. گذشته از این دو نفر زیباترین شخصیت داستان "مسیح محراب" است که با "دون کامیلو" حرف میزند و او را راهنمایی میکند.
دون کامیلو و نویسندهاش "گووارسکی" را فراوان دوست دارم. "شوهر مدرسهای" هم در نوع خود بسیار زیباست و معرف قلم شیرین گووارسکی.
[]
تعمید
یک مرد و دو زن که یکیشان عیال پهپونه، شهردار کمونیست بود، آمدند تو کلیسا. دون کامیلو درست نوک یک نردبام بود و داشت هاله دور سر یوسف قدیس را برق مینداخت؛ برگشت و از تازه واردها پرسید چه کار دارند.
مرد گفت:
- واسه غسل تعمید اومدیم.
و یکی از زنها بسته ای را نشان داد که تویش یک بچه بود. دون کامیلو همینجور که از نردبام میآمد پایین پرسید:
- کی درستش کرده؟
عیال پهپونه جواب داد:
- من.
دون کامیلو پرسید:
- با شوهرتون؟
عیال پهپونه با اوقات تلخی جواب داد:
- معلومه! میخواسین با کی درستش کرده باشم؟ با شما؟
دون کامیلو که داشت میرفت به طرف خزانه کلیسا، گفت:
- عصبانی شدن نداره. میدونم چی دارم میگم. خیلی چیزا شنیدم که مردم واسه خاطر عشق آزاد میان تو حزب شما.
دون کامیلو وقتی داشت از جلو محراب رد میشد، زانو زد و با چشمکی به مسیح گفت:
- شنیدین؟ این دفه دیگه جواب این کافر رو خوب دادم.
مسیح که عصبانی شده بود جواب داد:
- مزخرف نگو دون کامیلو! اگه اینا کافر بودن نمیامدن بچه شونو غسل تعمید بدن. اگه عیال پهپونه یه کشیده زده بود تو گوشت، این جوری نمیتونستی گیرش بندازی.
- اگه زن پهپونه کشیده زده بود تو گوشم پس گردن هر سه تایی شونو میگرفتم و ..
مسیح جدی پرسید:
- بعدش؟
دون کامیلو از جا بلند شد و در همان حال فوری جواب داد:
- هیچی، همینجوری گفتم!
مسیح به لحن تهدید آمیزی گفت:
- دون کامیلو، مواظب خودت باش!
دون کامیلو به لوازم مقدس مجهز شد و به طرف ظروف غسل تعمید رفت. از عیال پهپونه پرسید:
- اسمشو میخواین چی بذارین؟
زن جواب داد:
- لنین لیبرو آنتونیو
دون کامیلو درپوش ظرف را گذاشت و به آرامی گفت:
- خوب، برین تو روسیه تعمیدش بدین.
کشیش دست هاش مثل تخته لباسشویی بود؛ سه دوست ما بی این که نه، ها بگویند و نه، نه، رفتند بیرون. دون کامیلو، سعی کرد به سرعت از کنار خزانه کلیسا رد شود، ولی صدای مسیح سرجا نگهش داشت:
- دون کامیلو! کار خیلی زشتی کردی. این آدما رو دوباره صدا کن و بچه شونو غسل تعمید بده.
دون کامیلو جواب داد:
- یا مسیح! باید به شما هم حالی کرد که غسل تعمید شوخی نیست؟ غسل تعمید یه چیز مقدسه، غسل تعمید...
- دون کامیلو! داری به من یاد میدی که غسل تعمید چیه؟ به من که خودم درستش کردم؟ تکرار میکنم که تو تقصیر بزرگی مرتکب شدی. چون این بچه اگه همین حالا بمیره و به بهشت نره تقصیر توئه.
- یا حضرت، دراماتیکش نکنین دیگه! واسه چی اون بچه بمیره؟ اون مث یه گل تر و تازه و سرخه.
مسیح با صدای عصبانی گفت:
- دلیل نمیشه، ممکنه یه آجر بیفته روی کله اش؛ ممکنه یه دفه تشنج بگیره. وظیفه تو بود که تعمیدش بدی.
- ولی یا مسیح یه خورده فکر کنین! اگه ما مطمئن بودیم که این بچه به جهنم میره، میتونستیم یه کاریش بکنیم؛ ولی ممکنه اون تو بهشت رو سرتون خراب شه. همین که پسر اون کثیف مسخرهس؛ خوب بگین ببینم چه توقعی دارین که من دلال مظلمه بشم و یه نفرو که اسمش لنینه، براتون بفرستم بهشت؟ من به فکر حُسن شهرت بهشت هستم.
مسیح با اوقات تلخی گفت:
- حسن شهرت بهشت مربوط به منه. چیزی که من علاقه دارم اینه که هر کسی آدم شریفی باشه؛ از این که بگذری، اسم آدم "لنین" باشه یا "بوتونه" اهمیتی نداره. به علاوه تو میتونستی به این آدما بگی که یه همچی اسم نامعقولی روی بچه گذاشتن، بعداً براش ناراحتی ایجاد میکنه.
دون کامیلو جواب داد:
- بسیار خوب! همیشه تقصیر با منه. سعی میکنم قضیه رو راست و ریس کنم.
در همین موقع یک نفر وارد کلیسا شد؛ پهپونه بود. تنها، با بچهاش. در را پشتش بست و کلونش را هم انداخت. گفت:
- من از اینجا خارج نمیشم تا وقتی که پسرم با اسمی که خودم واسش انتخاب کردم تعمید داده بشه.
دون کامیلو برگشت طرف مسیح و پچ پچ کنان گفت:
- میبینین. آدم این همه نیت خیر داشته باشه و این جوری باهاش طرف بشن!
مسیح جواب داد:
- خودتو بذار جای اون؛ رفتارشو نمیشه تایید کرد، ولی میشه درکش کرد.
دون کامیلو سرش را تکان داد. پهپونه تکرار کرد:
- گفتم که تا پسرمو اونجوری که من میخوام تعمید ندین از این جا پا بیرون نمیذارم.
و بسته بچه را گذاشت روی یک نیمکت. کتش را درآورد. آستینها را بالا زد و با حالت تهدید کننده جلو رفت.
دون کامیلو تضرع کنان به مسیح گفت:
- یا مسح! اختیارمو میدم دس خودتون؛ اگه به نظر شما درسته که افراد اراده شونو به من تحمیل کنن، تسلیم میشم. اما اگه فردا یه گوساله آوردن و منو مجبور کردن که تعمیدش بدم گله نداشته باشین. میدونین که سابقه ایجاد کردن کار خطرناکیه.
- البته! ولی تصدفاً تو باید سعی کنی بهش بفهمونی...
- اگه حمله کرد چی؟
- ضربه ها رو دریافت کن دون کامیلو. تحمل کن، رنج ببر، مث من.
دون کامیلو برگشت طرف پهپونه گفت:
- خیله خوب، بچه تعمید شده از اینجا میره بیرون، ولی البته نه با این اسم لعنتی.
پهپونه گفت:
- دون کامیلو یادتون باشه از وقتی که تو نهضت مقاومت گلوله خورده به ام، شیکمم حساس شده؛ ضربه به پایین بدن نداریم. وگرنه منم یه نیمکت ور میدارم.
دون کامیلو جواب داد:
- خاطرت جمع باشه پهپونه، همه نیمکتا رو گذاشتم طبقه بالا.
بعدش یک ضربه مستقیم روی گوشش فرود آورد.
هر دو قوی هیکل و درشت بودند، با بازوهای آهنین. ضرباتشان مثل آبشار فرو میریخت و در هوا صفیر میزد. بعد از بیست دقیقه نبرد خشمگینانه و ساکت، دون کامیلو به وضوح صدایی شنید که به او میگفت:
- یالا دون کامیلو! یه چپ بزن به فکش!
این صدای مسیح از بالای محراب بود. دون کامیلو زد و پهپونه نقش زمین شد. ده دقیقه ای روی زمین ماند؛ بعد از جا بلند شد. چانه اش را مالید. کتش را پوشید. شال گردن سرخش را از نو گره زد . بچه را برداشت. دون کامیلو لباس مخصوص پوشید و استوار مثل یک صخره، جلو ظرف آب مقدس منتظرش بود. پهپونه به آرامی نزدیک شد.
دون کامیلو پرسید:
- اسمشو چی بذاریم؟
پهپونه زمزمه کرد:
- کامیلو لیبریو آنتونیو
دون کامیلو سرش را تکان داد:
- نه! بذاریم لیبریو کامیلو لنین. بله لنین هم باید باشه؛ چون اینجور آدما یه کامیلو که کنارشون باشه انگار دیگه وجود ندارن.
پهپونه که هنوز چانه اش را میمالید، غرید:
- آمین!
وقتی مراسم تمام شد، دون کامیلو دوباره آمد جلو محراب. مسیح لبخندزنان به او گفت:
- دون کامیلو، نمیشه منکر شد، تو سیاست، تو بهتر از من سرت میشه.
دون کامیلو موقرانه اضافه کرد:
- تو زد و خورد هم همین جور.
و یک برآمدگی را روی پیشانیش با بی اعتنایی مالش داد.
دنیای کوچک دون کامیلو؛ جووانی گوارسکی؛ جمشید ارجمند
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001