« هو"یهوه" گفت: بارانم را بر | صفحه اصلی | هوحافظ را دوست دارم آنجا »
هوگردهمایی دبیران ادبیات مدارس سمپاد
هو
گردهمایی دبیران ادبیات مدارس سمپاد - پژوهشگاه شهید بهشتی - سه شنبه
برایم جالب بود بدانم دیگر معلمین سمپاد که اکثراً سن و سالی دارند و خیلیها استخدام رسمی آموزش و پرورش هستند چه جور فکر میکنند. دیروز من و علی رفتیم شهید بهشتی. موقعی که رسیدیم "محمد رضا بایرامی" (نویسنده - برنده جایزه کتاب سال سوییس) داشت به سوال معلمها جواب میداد. یک کم گوش دادم، بد نبود. سوال معلمها هم البته پخته به نظر میرسید. آمدم پایین دفتر رضا دیدم آقای سروری و علی نشسته اند و دارند درباره سخنرانیهاشان صحبت میکنند. سخنرانی آقای سروری عنوانش بود "نگاهی نو به دستور زبان از منظر زبانشناسی" و قرار بود در آن روشهایی که این چهار ساله در علامه حلی (1) برای گذار از تاریخ خط و زبانشناسی به دستور زبان فارسی امروزی پیدا کرده ایم صحبت کنند. روشهایی که باعث میشود بچه ها در مرحله اول از نام "دستور" (که لحنی بسیار آمرانه دارد) نهراسند و از حالت برخورد انفعالی با دستور به حالت فعال رو بیاورند. صحبتهای آقای سروری با موضع سرسختانه بعضی از معلمها روبرو شد. یکی میگفت : این شکلها (منظورش شکلهای خطهای کهن بود) خیلی کودکانه است و برای ذهنهای ابتدایی مناسب است... خنده ام گرفته بود. یاد صحبتهای کلود لوی استروس (بنیانگذار ساختارگرایی در مردم شناسی) افتادم. گفتم شاید او هم در چنین جلسه ای شرکت کرده بود و نظریه "تفکر وحشی" بذهنش رسیده! میخواستم دستم را بلند کنم و به عنوان کسی که چهار سال اینها درس داده از حیثیت ادبیات (!) دفاع کنم. اما محمدرضا و رضا گفتند صلاح نیست اینها همینطورند. خلاصه سخنرانی آقای سروری با نارضایتی ضمنی شرکت کننده ها تمام شد. نوبت به علی رسید. آقای ناصرزاده به علی گفت : اینها خیلی ضد جوانند برو و قبلش بگو که من خاک ای شما هستم! اصلاً من چرا این بالا نشسته ام؟ باید بیامپایین بیفتم به پای شما!!! ولی من نظرم این بود که علی در سخنرانیش "جذابیت" و اهمیتش را به مردم حالی کند.عنوان سخنرانی علی "طراحی آزمون خلاق برای دانش آموزان تیزهوش" بود. که خیلی خیلی خوب برگزار شد. فهمیدم اگر با اینها منطقی صحبت کنیم جواب میدهد. از وقت گذشته بود. رضا گفت هر کس میخواهد برود شام بخورد و بقیه بمانند و استفاده کنند. که همه بدون استثنا ماندند. خیلی ها که هر دفعه پایان وقت را تذکر میدادند میخکوب شده بودند. بعدش هم گفتند که ما حاضریم فردا از وقت استراحتمان بزنیم و آقای شیوا بیایند و صحبت کنند! یا یکی گفت : نصف شب بر که گشتیم (از حرم برمیگشتند) باز آقای شیوا صحبت کنند... اتفاقی شنیدم که دیگری میگفت : خدا این جووانا رو حفظ کنه باید براشون اسفند دود کرد!
حخلاصه ار بس با علی حرف میزدند که شام را هم یک ساعتی بعد از بقیه خوردیم و برگشتیم. تجربه جالبی بود. ولی نکته جالب اینکه همینها برمیگردند شهرستانشان و بعد عین همین کارهایی را که ما انجام دادیم انجام میدهند و نتیجه نمیگیرند؛ چون صرفاً میخواهند تقلید کنند. آن وقت است که مصیبت بشود!
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
آقای ناصرزاده هنوزم شاید تو جریانی هست که باید باشه ... تیزهوشی ای که شکی ندارم داره ... ولی اون چیزی که مهمه اینه که دوران اینکه خود آدم جوونها رو نفهمه و سعی در نزدیکی در سطحی ترین روشها بکنه گذشته ...
اون مدرسه میتونه بهتر از اینها باشه ...
Babak Ghazvehi | January 11, 2004 05:32 AM
سلام علیکم...این که چطور سر از اینجا در اورده ام بماند...به نظر می رسد از علاقمندان کازانتزاکیس هستید...ما دوستان همیم ...گزارش به خاک یونان عجیب ترین اتوبیوگرافی است که تا حالا خوانده ام..به شباهت اموزه های او با تعالیم عرفانی ایران زمین دقت کردید؟!.این که قله ای وجود ندارد و تنها باید بالا رفت بدون رسیدن!.هر کتابی از این عارف یونانی تجربه ای منحصر بفرد است که فرد را ویران می کند و از نو می سازد. به شباهت رابطه او و زوربا با مولانا و شمس اشاره کرده اید..این مثلث ضلع سومی هم دارد:موسی و خضر!من در وبلاگم در حال بررسی این مثلث هستم...واما بعد...به نظر می رسد در سازمان استعدادهای درخشان مشغول کار هستید...من در یکی از این مدارس درس خوانده ام و خاطرات خوبی از ان ندارم...بدرود!
روح الله | March 2, 2004 08:07 AM
سلام، راستش من براي پيدا كردن مطالبي در گوگل جستجو كردم ،سر از اينجا در اوردم...جاي جالبيه ...خوشحالم كه سر از اينجا در اوردم...بازم ميام...موفق باشيد
baner | March 22, 2004 03:38 AM