« جمعه، از تفرش برگشتم... سفر | صفحه اصلی | گزارش سفر تفرش - 2 »
گزارش سفر تفرش - 1
هو
چهارشنبه – 20/شهریورماه/1381
ساعت 4 عصر به پایانه غرب رسیدیم و منتظر ماندیم تا راننده اتوبوس آمد و سوار شدیم. نظم و ترتیبی در کار نبود و شمارة روی بلیطها تزئینی بودند. راننده به دلخواهِ خود مسافران را جای داد.
در عصر دودزدة تهران از طریق جادة مخصوص کرج از شهر خارج شدیم و سپس از طریق آزادراهِ تهران - ساوه راه را پیش گرفتیم. سام میگفت فرق آزادراه و بزرگراه در این است که آزادراه عوارض ندارد و هیچ بهایی بابت استفاده از جاده دریافت نمیشود. اما در آزادراه تهران - ساوه، دو جا عوارضی وجود دارد که البته از یکی با قبض قبلی میشود عبور کرد. حرکت در این آزادراه، هیچ لطفی ندارد. در سرتاسر مسیر هیچ نشانی از سبزی نیست. دشت وسیعی است که جاده ای از میان آن میگذرد و بیش از دو ساعت چشم دوختن به آن ملال آور است. پس واکمن را در میاورم و به صدای نکیسا گوش میسپارم. از روحیه شاد پیرمرد – هنگام گفتگو و مصاحبه - شگفتزده میشوم. نکیسا در 5 آبانماه 1352 فوت کرده و مصاحبه ای را که در اتوبوس میشنیدم در 1349 یا 50 ضبط کرده اند و در آن هنگام نکیسا حدود 100 سال عمر داشته. با اینحال چنان سرزنده است که حسودیم میشود. مصاحبه کننده هم به گمانم – مثل من - حسودیش شده و خطاب به نکیسا میگوید "کاش این روحیه شما رو ما هم داشتیم!" همزمان، همراه با فرهاد جزوه ها را مطالعه و مرور و عکسها را نگاه میکنم.
از تنها شهر اصلی که میگذریم رباط کریم است. پیش از ساعت 7 به ساوه میرسیم. در بدو ورود، دستفروشی انار میفروشد؛ سوغات ساوه. در میدان "سرداران شهید" اتوبوس میایستد و ده – پانزده دقیقهای استراحت میکنیم. گوشه میدان مجسمه بزرگ انار سرخی گذاشته اند.
ساوه، از چند جهت در سفر ما اهمیت دارد. استاد دربارة شهر – هنگام استراحت - توضیحاتی میدهد. ساوه شهر میرزاسیداحمدخان [ساوه ای سارنگی] است. خواننده معروف که البته بیشتر عمرش را در تهران گذرانده. هوشنگ سارنگ - فرزند سیداحمدخان – هم گویا بازیگر بوده و عاقبتش به خودکشی انجامیده.
از سوی دیگر، اقتصاد ساوه بر تفرش و اقتصاد آن نیز بسیار مؤثر و مهم است؛ به علّت وضعیّت نامناسب اشتغال در تفرش، بسیاری از تفرشیها برای کار در ایام هفته به ساوه میایند و آخر هفته ها به شهرشان برمیگردند. ساوه شهری صنعتی - کشاورزی است و با فاصله 110 کیلومتر تا تهران، تقریباً میانة زمانی تهران – تفرش محسوب میشود. از ساوه تا تفرش 90 کیلومتر فاصله است.
سوار اتوبوس میشویم. چند نفری هم در ساوه اضافه شده اند که قصد دارند ایستاده سفر کنند. هرقدر از ساوه دور میشویم و به تفرش نزدیک، هوا به طرز محسوسی خنکتر و خورشید هم رَفته رَفته کم نورتر میشود. تفرش خوش آب و هواترین شهر استان مرکزی است و به عروس استان مشهور.
برای لحظاتی صدای خواننده برجسته(!) محمّد اصفهانی از بلندگوهای اتوبوس شنیده میشود که میخوانَد: "واسه نونه!" و من یادم میفتد که خوانندگان ما برای نان نمیخواندَند. اقبال را به خاطر میاورم که هنگام اجرای کنسرت قفقاز، کل هفت هزار تومان پول و عایدی را -که روسها بخاطر صدای زیبای او بر صحنه ریختند- عیناً به صندوق خیریه انجمن ایرانیان مقیم قفقاز داد و جناب دماوندی را که برای اذانی که میخواند هیچگاه پولی نگرفت.
***
راننده میرانَد و من حسودیم میشود که او گواهینامه پایه یک دارد و من ندارم! روزی بالاخره گواهینامه پایه یک ام را خواهم گرفت... بچه های خانوادهای که پشت سر ما نشسته اند پس از استراحت در ساوه دوباره انرژی پیدا کرده اند و یک بند سر و صدا میکنند... از منطقه ای میگذریم که بوی بدی میدهد؛ احتمالاً زباله ریخته اند. یکی از بچّه ها خیلی جدّی در میاید که "اینجا چُسیه!" و من از این همه سادگی خنده ام میگیرد...
مسیر تفرش در اواسط راه از مسیر سلفچگان جدا میشود. تفرش پایان دنیاست و انتهای مسیر. کسی که به تفرش میاید، فقط مقصودش تفرش است. دور تا دورش را کوه احاطه کرده و کارخانة بزرگ ندارد و زراعتش کم رونق است. همینها باعث شده که شهر نسبتاً بِکر باقی بمانَد. تفرش – که قرار بود شهری دانشگاهی باشد - دو دانشگاه دارد: دانشگاه صنعتی امیرکبیر (واحد تفرش) و دانشگاه آزاد.
به گَردنه های تفرش رسیده ایم. دیگر هوا تاریک است. در آغاز جاده ای که مسیر تفرش از سلفچگان جدا میشود، بر تابلویی نوشته: "دانشگاه صنعتی امیرکبیر (واحد تفرش) 30 کیلومتر." همه جا در گردنه، تابلوهای "پیچ خطرناک" و "خطر سقوط" و "سبقت ممنوع" دیده میشود و حریم جاده به فاصله بسیار نزدیک با تابلوهای شبنما معلوم شده. استاد میگوید زمانی، تابلوها را دزدیده بودند و تا هنگامِ نصبِ مجدّد، ماشینهای زیادی سقوط کرده بودند... در اواخر راه تابلوی جدیدی میبینم: نوشته "خطر مرگ" و علامتِ مشهورِ اسکلت دزدان دریایی اینبار بر تابلوی مثلث راهنمایی خبر از خطری جدّی میدهد.
راننده با احتیاط میرانَد؛ با دندة سنگین. و مرتّب ترمز میکند. بعضی مسافرها در روستاهای سر راه پیاده میشوند. به تفرش وارد میشویم. اتوبوس جا به جا توقف میکند تا مردم پیاده شوند. خیلیها با راننده آشنایند و به اسم، سفارشش میکنند که کجا بایستد.
ما هم در میدان آزادی تفرش پیاده میشویم. جالب اینکه در میدان آزادی تهران هم سوار اتوبوس شده بودیم و این سوار و پیاده شدن در میدان آزادی چهار و نیم ساعت طول کشید! میدان آزادی در واقع مرکز شهر تفرش است. شهر دو بخش دارد: یکی فَم که مدخل جاده تهران آنجاست و دیگری ترخوران که محل زندگی نکیسا در این قسمت بوده.
وارد تنها مسافرخانة شهر میشویم. مسؤول هتل با استاد سلام گرمی میکند و قبل از گشودن شناسنامه – گرچه دو سال او را ندیده - نامش را به خاطر میاورد. آدم شوخ طبعی است. همزمان با ما جوانی هم وارد هتل میشود. هتلدار کمی سر به سر ما و او میگذارد و پس از پُر کردن فرمهای معمول، کلید اطاق 104 را در اختیارمان میگذارد و سفارش شام میگیرد. به اطاقمان میرویم و پس از اندکی استراحت برمیگردیم پایین تا شام بخوریم. هتل در مجموع 17-18 اطاق دارد.
پس از شام به گردش در شهر میپردازیم. ساعت از 11 گذشته و شهر تقریباً در خواب است. در مسیر گشت و گذارمان اولین چیزی که جلب نظر میکند "پارک حکیم نظامی تفرشی" است. تفرشیها، اعتقاد دارند، نظامی گنجوی، تفرشی بوده! و این بیت اقبالنامه را دلیل میاورند:
به تفرش دهی هست "تا" نامِ او
نـــظامــی از آنـــجا شــده نامجو
قرار میگذاریم به "تا" برویم و خانه ای را که ادعا میشود زادگاه نظامی است، بینیم.
در ادامه گشتمان، به مقبره خانوادگی حسابی سر میزنیم که البته بسته است. باید فردا دوباره بیاییم. از راه خیابان بازار، خانه قدیمی نکیسا را – که الان خراب شده – میبینیم. خانه را دکتر مظاهر مصفّا – برادرزادة نکیسا و فرزند اسماعیل خان مصفا - از ورثه خریده بود تا نگهداری کند. ولی بعد از اینکه همسایه ها از ویرانی و خطر احتمالی خبر میدهند، دکتر مصفا خانه را – که گویا بسیار زیبا و مجلل بوده – خراب میکند.
در راه بازگشت به هتل، دو جا برای مشاهدة آسمان تفرش در تاریکی مینشینیم. آسمان پُرستاره است؛ اما استاد میگوید از این هم بهتر خواهد بود اگر بتوانیم در جایی بدون مزاحمت نور خیابان، آسمان را نگاه کنیم. گویا آسمان تفرش هم در زیبایی مانند آسمان کاشان معروف است. به هتل برمیگردیم و میخوابیم.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001