« گزارش سفر تفرش - 2 | صفحه اصلی | هوبندِ پایانی این شعر را »
گزارش سفر تفرش - 3
هو
جمعه – 22/شهریورماه/1381
امروز، آخرین روزِ اقامتمان در تفرش است. قبل از صبحانه خوردن قرار میگذاریم که حتماً روستای "تا" – زادگاهِ نظامی – را ببینیم. پایین میاییم تا چیزی بخوریم. همانجا تاکسی میگیریم و به "تا" میرویم. به روستا که میرسیم، راننده ماشینش را پارک میکند و همراهمان میاید.
دلیلِ تفرشی بودن نظامی، بیتی است از اقبالنامه که پیش از این ذکر کردم. امّا گویا این بیت و چند بیت دیگر همراه آن، چندان اعتباری ندارد و اکثر تذکره نویسان بعدی با دیدن این ابیات به اشتباه افتادهاند. مخالفان تفرشی بودن نظامی، دلیل میاورند که تفرش را تا پیش از قرن هشتم "طبرس" مینامیدند و این را میتوان در نام "شیخ طبرسی" – عالم و مفسّر قرن پنجم- دید و البته دلایل فراوان دیگری بر رد تفرشی بودن نظامی موجود است. شاید کسی که اقبالنامه را نسخه برداری میکرده، تفرشی بوده و دوست داشته شاعر محبوبش همشهریش باشد و این بیت را الحاق کرده. چه میدانیم؟
به هر حال محققین امروزی با قاطعیت نظر میدهند که نظامی، گنجوی بوده است و آنچه در موردش اتفاق نظر وجود ندارد، سال تولد اوست و نه محل تولدش: "... این ولادت خُجسته در هر سالی که بوده در شهر گنجه اتفاق افتاده." (گنجورِ پنج گنج؛ عبدالمحمد آیتی؛ ص13)
به هر صورت "تفرشی" بودن نظامی، پس از الحاق ابیاتی که ذکرشان رفت آنچنان مشهور میشود که "... در چند دهة پیش مردم گنجه به فکر افتادند که برای او در داخل شهر مزاری بسازند و پیکر او را به آنجا نقل کنند؛ زیرا گنجة قدیم ویران شده بود و شهر جدید را که ساخته بودند، مزار نظامی در بیرون آن واقع شده بود. پس گورِ نظامی را نبش کردند و پیکر او را که در تابوت منبت کاری شدة کهنی بود بیرون آوردند که به آرامگاهِ جدید ببرند. کسانی از کوته نظران اعتراض کردند که این مرد، نه از مردم گنجه که از مردم قُم بوده است. [قُمی بودن نظامی از آنجاست که تفرش را از توابع قُم قلمداد کرده اند] از این رو بقایای جسد را به همان گورگاه نخستین بازگردانیدند. البته سالهای بعد این اهانت جبران شد و بر سر قبر او بنای مجلّلی برآوردند. (گنجورِ پنج گنج؛ عبدالمحمد آیتی؛ ص15 – به نقل از : دیوان قصائد و غزلیات نظامی گنجوی؛ سعید نفیسی؛ ص 67)
البته، نفیسی هم در ردّ تفرشی بودنِ نظامی، اشتباه فاحشی میکند و آن اینکه میگوید در "میانِ قراء آن حدود جایی به نام «تا» دیده نشده است." و اتّفاقاً "سالنامة تفرش" هم تنها همین مورد را با "علامت تعجبی" در مقابلش، به عنوان تنها دلیل ردّ تفرشی بودن نظامی، آورده است!
بهر حال، خانه ای که به شمس العماره معروف است از دیگر خانههای روستا ممتاز است. گویا بهترین خانة روستا را برای نظامی کنار گذاشته اند! به دنبال صاحبخانه میگردیم تا اجازه ورود به خانه را بگیریم. میفهمیم که نامش احمدآقاست. راننده، صدایش میزند. از جایی نامعلوم جوابی میاید. به دنبال صدا میرویم. احمدآقا بر بالای درختِ گردویی، مشغولِ "گردوریزی" است. قصدمان را میگوییم. میگوید : "اگر بگم خودم میام که دروغ گفتم. ولی خودتون برین ببینین. در خونه وازه..." تشکر میکنیم و به سمت خانه میرویم.
درِ قدیمی و زیبای خانه را باز میکنیم. این در، ابتدا به طویله و محل نگهداری حیوانات باز میشود. همه جا بوی پِهِن و کاه میاید. درِ دیگری هم در پشت خانه وجود دارد که به حیاط بزرگی باز میشود؛ البته این در را با الوارهایی - که پشت آن گذاشته اند - مسدود کرده اند.
خانه بسیار قدیمی است. ولی تغییراتی هم در آن داده اند. نمیتوانم حدس بزنم عمر خانه چقدر است. ولی به وضوح آثار خرابی اینجا و آنجا به چشم میخورَد. سقفها با چوبهای زیبایی تزئین شده اند. درها و طاق پنجره ها و طاقچه ها بسیار زیبایند.
در ایوان خانه، از نردبانی بالا میرویم تا پشت بام را ببینیم. نردبان هم قدیمی است و جا پاهای بسیار نازکی و ناپایداری دارد. نمای عمومی روستا از بامِ خانه، تماشایی است و نشان از سرسبزی ده دارد.
همه جا را با دقت وارسی میکنیم. با خودم فکر میکنم، شاید تفرشی بودن نظامی دروغ باشد؛ امّا خوب خانهای را برایش انتخاب کرده اند. این خانه حتماً در زمان خودش بسیار زیبا و مجلل بوده و هنوز هم یک سر و گردن بزرگتر و زیباتر از دیگر خانههای روستای "تا"ست.
استاد در راه برگشت تذکر میدهد که "تا" زادگاه استاد عبدالله خان دوامی (1359-1270) هم هست. با آنکه هیچ سوادی در موسیقی ندارم، ردیف خوانیِ استاد دوامی را بسیار میپسندم و هنوز روزی را که "شور" دوامی را گوش دادم و با شوق فراوان برای استاد تعریف کردم، به خاطر دارم. ردیفی که استاد دوامی میخوانَد به نظرم بسیار اصیل میاید. شاید صدایِ پیرِ استاد، هنگام ضبط نوارها، این احساس اصالت را بیشتر تشدید میکند. هنوز هم به نظرم زیباترین گوشة ردیفِ آواز، "عزّال و حسینی" در شور است؛ آن هم با اجرای عبدالله خان دوامی.
استاد، از راننده میخواهد ما را به قبرستان روستا ببرد تا قبرهایی را پیدا کنیم که بر سنگشان نامِ خانوادگی "نظامی" حک شده باشد.
در میان سنگِ قبرها - هرچه میگردیم – اثری از سنگ قبری با چنان مشخصه ای نمییابیم. ولی باز هم همان نشانه هایی که در "شازده احمد" دیده بودیم، بر روی بعضی از قبرها حک شده... از فرهاد میخواهم که از آنهاعکس بگیرد تا بعداً از سرّ کارشان سَر درآوریم. البته، ساده ترین حدس – که راننده هم اشاره میکند - این است که شانه و تسبیح نشانِ مرد است و قیچی و شانة چوبی نشانِ زن. امّا مثالهای نقضِ زیادی آنجا مشاهده کردیم. در ضمن دو نیمدایره هم به شکلِ کلاه بر روی سنگِ قبرها موجود بود.
از روستای "تا" خارج میشویم. ابتدا به سمت چشمة آب معدنی "آب گرا" میرویم. خواص این چشمة معدنی را – که در پنج کیلومتری غرب تفرش است - بر روی ستون ورودی پارک نظامی نوشته اند و از آن بسیار تعریف و تمجید کرده اند که بیماریهای مختلف را مداوا میکند و برای بیماریهای گوارشی و کاهش قندِ خون و مناسب است و دستِ آخر اینکه آب آن مشابهِ آبِ چشمة معدنی "روایا" در فرانسه است.
وقتی که ما از چشمه دیدن کردیم، آبِ آن بسیار کم از زمین میجوشید، امّا در عکسی که "سالنامة تفرش؛ سال1379" چاپ کرده جوشش آب بیشتر است. راننده ای که همراهمان آمده بود، همین را میگفت. به گفتة راننده، شهرداری میترسد در اینجا بنایی درخور ایجاد کند تا مردم و گردشگران از آن استفاده کنند. ترسِ شهرداری از این است که هنگام احداثِ بنا، حفره هایی که آب از آن میجوشد آسیب ببینند.
***
به پیشنهادِ استاد، به روستای "تراران" میرویم. "تراران" روستای زیبایی است و به گفتة راننده، بیشتر ییلاقِ تفرشیهای متموّلی است که در تهران کار میکنند و تابستان برای استراحت به اینجا میایند. واردِ روستا نمیشویم؛ بلکه آنرا دور میزنیم و از طریق جادّه ای خاکی واردِ "دشتِ تراران" میشویم. دشت، بسیار سر سبز است. چند خانواده برای گذراندن آخر هفتة خود به اینحا آمده اند و نزدیک چشمه مشغول استراحتند. از آب چشمه مینوشیم و خستگی در میکنیم.
در دشتِ تراران درختِ گردویی است که میگویند قدمت بسیار زیادی دارد و از زمان انوشیروان به جا مانده و به درخت شهسواری معروف است. به شوخی میگویم: این همان درختی است که پیرمردی آنرا در زمان انوشیروان میکاشت. انوشیروان به او رسید و مسخره اش کرد و گفت پیرمرد! برای چه این درخت را میکاری؟ تو که بارش را نخواهی خورد. پیرمرد در جواب همان جملة معروف را گفت که دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ حالا ما میکاریم تا دیگران بخورند. انوشیروان هم از این جواب بسیار خوشش میاید و پولی به پیرمرد میدهد.
***
درخت، چیزِ شگفت انگیزی بود! واقعاً هر شاخه اش خود درخت جداگانه ای بود. شاخه ها به زمین نزدیک شده بودند و دوباره مثل درختی سر برافراشته بودند. رانندة همراهمان میگفت درخت بین شصت تا صد هزار دانه گردو میدهد. و با احتساب هر گردو پانزده تومان، به عبارتی میشود بین نهصد هزار تومان تا یک و نیم میلیون تومان برای صاحبش؛ آن هم فقط یک درخت! "ماشاالله" گویان از درخت دور میشویم...
***
حوالی ظهر به شهر برمیگردیم. برای استراحت به اطاقمان میرویم. آواز نکیسا و مصاحبه با او را دست جمعی گوش میکنیم و استاد، توضیح میدهد.
در جایی از نوار، نکیسا آوازی میخوانَد و بعد، از – به زعم خودش – بَد خواندنش - به خاطرِ پیری - عُذرخواهی میکند و میگوید "شرمنده!" این واژه را با لحنی خاص اَدا میکند؛ لحنی بسیار مهربانانه... استاد میگوید: لحنِ آوازیش هم همینقدر مهربان است.
در پایان مصاحبه،پرسش کننده میگوید امیدوارم بچّه های ما قدرِ این نوار را بدانند. نکیسا هم در پاسخ میگوید: "این رو داشته باشید. نگه دارید همیشه. من دیگه عمرِ خودمُ کردم. میمیرم. وقتی شنیدید، یه "خدامُرزی" میکنید برام." و ما هم برایش فاتحه ای میخوانیم...
***
ساعت 4 بعدازظهر نزدیک میشود. باید برگردیم. اطاق را تحویل میدهیم و با آقای فضلی خداحافظی میکنیم...
اتوبوس به راه میفتد. اینبار چون هوا روشن است، سریعتر از گردنه میگذریم... حوالی غروب به محدودة تهران نزدیک میشویم. غروب جمعه، همیشه دلگیر است؛ مخصوصاً اگر از شهر خوش آب و هوا و باصفایی چون تفرش، به شهر دودزده و شلوغِ تهران بیایی. حالم بیشتر گرفته شد، بعد از اینکه چند دقیقه ای را در راهبندان بزرگراهِ کرج معطل شدیم و آنهمه آرامش را با اینهمه شلوغی و سر و صدا مقایسه کردم... غروب جمعه دلگیر است اگر از بهشت به جهنّم بیایی. اگر فردایش کاری داشته باشی و اگر هفتة بعدش اول مهر باشد!...
27/شهریورماه/1381
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001