« فلسفه و سیاوش! | صفحه اصلی | نوستالژی دکتر شکرخواه »
یهوه و خدای پدر
ه
پیش از این در اینجا گفتگوهایی میان "یهوه" و خدای "پدر" نوشتهبودم. این نوشتهها امروز کاملتر شده است... مقدمه مانندی هم بر آن افزودم و به یادگار اینجا گذاشتمش تا خاطرة امروز - جمعه 3/آبانماه/81 - را زنده نگاه دارد که خواندن کتاب "سرگشتة راه حق" (کازانتزاکیس) پایان گرفت.
به نام خدا
... اما کسی که محبت نمیکند، خدا را نمیشناسد؛ زیرا خدا محبت است
عهد جدید؛ اول یوحنا؛ 8/4
هر کس خدا را نامی داد. یکی "یهوه"اش خواند و دیگری "پدر" و آن دیگر "الله" و "هورمزد"... اما از این میان "یهوه" برایم نماد سختگیری متعصبانه است و در جبهة مخالف "خدای پدر"؛ اسوة مهربانی. "خدای پدر"، همانست که آرزو داریم باشد و آن نیست که در کتاب مقدس جستجویش میکنیم. "خدای پدر" را – در نظرم – تنها یک نفر یافت. نه فقط از سطرسطر کتاب مقدس که در زلال بینهایت طبیعت. در تابش "برادر خورشید"؛ زیر نورِ "خواهر ماه" و در کنار یار همیشگیش "خواهرمان مرگ جسمانی".
"خدای پدر" از اندیشة فرانچسکوی قدیس - یا آنگونه که میخوانندش فرانسوآی آسیزی - آمد؛ هماو که آفریننده مان را نه "خدای پدر" و حتی "حضرت اعلی" که "رفیق اعلی" میداند. هماو که از مهر و مهربانی میگوید و با کینه کاریش نیست. آنقدر خوشبین و خوشدل است که میبیند : "یک روز یک ملک مقرب سمت راست خداوند جای میگیرد. اما نه او میکائیل است و نه جبرئیل. بلکه او ابلیس است که سرانجام توانسته سیاهی نفرت انگیزش را به نور و روشنایی تبدیل کند." او نجات همة انسانها را قدیم میداند. ما نجات یافتگانیم پیش از آنکه به دنیا بیاییم: "اوست پدر قدوس ما، هماو که پیش از آفرینش دنیا، پسر محبوب خویش را گسیل داشت تا نجات را بر زمین ارزانی دارد."
***
این کوته نوشته ها برداشت شخصی است از اندیشههای دو سرگشتة راه حق: یکی فرانچسکوی قدیس: پایه گذار فرقة فرانسیسکن - بزرگترین مرام عرفانی مذهب عیسا – و دیگری نیکوس کازانتزاکیس، نویسندة معروف و – در نظرم شکاک - کِرِتی که زیباترین سرگذشتنامة فرانچسکو را نوشت.
در نظرم الیته مذهب مسیح – خود – "عرفان" مذهب موسا(ع) است و به قول بزرگی، بالاترین دستاورد عرفان آن بود که به انسان جسارت داد تا با خدا معاشقه کند. عشق و محبت در دین عیسا کلام اول است و حاصل آن هم تبدیل "یوحنا" - حواری تند مزاج و "فرزند رعد" – است به "رسول محبت"؛ تبدیل "خشم" است به "عشق" و کلام اصلی در مرام "فرانچسکو" پس از "فقر کامل"، "عشق کامل" است... "عشق کامل"؛ رستگاری همیشگی.
-...-
[1]
"یهوه" گفت: اگر کسی یک از دندانهایت را شکست، همه دندانهایش را بشکن.
خدای "پدر" گفت: اگر کسی بر رخسارت سیلی زد، دیگر سوی صورتت را پیش آر.
[2]
"یهوه" گفت: فرستادة من – موسی – در جوانی مردی قبطی را کشت و از حق قومش دفاع کرد. او افتخار من است؛ نشان قدرت و خشم من بر زمین. اما فرستادة تو؟
خدای "پدر" گفت: فرستاده ام – عیسای ناصری، فرزند مریم – کشته شد حال آنکه قاتلش را – پسر گمشدة من؛ یهودای اسخریوطی - میشناخت. او از حقش گذشت. پسرم – عیسا - افتخار قوم و پیروانش است؛ برة پاک من بر زمین.
[3]
"یهوه" گفت: صد لعن و نفرین بر جسم و بدن که روح را از یاد من – آفریدگار، قَدَر قدرت – غافل میسازد و اسباب آتش داغ دوزخ را فراهم.
خدای "پدر" گفت: درود بر جسم پاک. این معبد یاد روح القدس. این جاذب عشق و مهر خداوندی.
[4]
"یهوه" گفت: تو از سرِ سیری حرف میزنی. نمیدانی فقر چیست؟ آوارگی و سرگردانی کدامست؟ درد را نمیشناسی. تنها قوم من، آوارگی و فقر و رنج را شناخت. قوم آوارة من - بنی اسرائیل.
خدای "پدر" گفت: با من از رنج مگو. مگر زخم مقدس صلیب را بر دستان پسرم، فرستاده ام – عیسای نبی اهل ناصرة جلیل – نمیبینی؟ تاج خار را بر پیشانی و سرش بنگر! عیسای من- عیسای مریم - رنج کشید تا همة زادگان آدم – مردم قومش و غیر آن - رستگار شوند؛ حتی سربازان رومی که میخهای صلیب را بر دستان او کوفتند. پسرم جان میداد و میگفت : پدر! اینان را ببخشای که نمیدانند چه میکنند. رنج او کفارة گناهان همة مردمان - جهانیان - است.
[5]
"یهوه" آدمیان را خطاب کرد: بندگان من! اسیران هوای نفس! گنهکاران! بترسید و آگاه باشید که فردای قیامت شما را به عذابی الیم دچار خواهم کرد؛ عذابی چنان شدید که روزی هزاران بار آرزوی مرگ کنید.
خدای "پدر" رو به جهانیان کرد و گفت : پسرانم! به آغوش مهربان من – پدرتان – خوش آمدید! سپس مردمان گناهکار را مخاطب قرار داد: پسران گمشدة من! غمین مباشید که من پذیرای شمایم. اراده کنید و مغرور نزد پدر بازگردید و بدانید پیش از آن من به سوی شما رو کردهام. آنگاه در آغوشم آرام گیرید. پسر برگزیدهام – عیسا – پیش از این کفاره گناهانتان را پرداخته است.
[6]
"یهوه" گفت: فرمان من یکی است؛ این فرمان را هر مرد دانایی میپذیرد و هر عقل سلیمی آنرا با خود همراه می یابد: با دوستان خود دوست و با دشمنانتان دشمن باشید.
خدای "پدر" گفت: فرمانت خوشایند عقلهاست. اما فرمان من دلها را خوش میاید: دشمنانتان را دوست بدارید؛ هرکه شما را لعنت کند برای او دعای برکت کنید؛ به آنانی که از شما نفرت دارند، نیکی کنید؛ برای آنانی که به شما ناسزا میگویند و شما را آزار میدهند، دعای خیر نمایید.
[7]
"یهوه" گفت: ملکوتم خاص مؤمنان رسالتِ فرستاده ام – موسای عمران – است. تنها بندگان راستین قومم، ملکوت مرا درک خواهند کرد.
خدای "پدر" گفت: به ملکوت خداوندی همه راه دارند. در درگاه من از همه اقوام و نژادها خواهند بود. آنها – از قوم من و غیر آن - همنشین ابراهیم و اسحاق و یعقوب خواهند شد.
[8]
"یهوه" گفت: بارانم را بر سر یارانم میبارانم و آفتاب را تنها بر سر خوبان میتابانم؛ آنان که مرا دوست میدارند. اگر خوبان و مژمنان نبودند، از آفتاب و باران خبری نبود.
خدای "پدر" گفت: باران را – یکسان – بر سر نیکان و بدان میبارانم. آفتابم را بر سر نیکوکاران و ظالمان - همسان – میتابانم. فرزندانم! شما نیز چون من باشید؛ نه مانند مردمان پست که محبتشان خاص کسانی است که دوستشان دارند. مانند پدر آسمانیتان کامل باشید.
[9]
"یهوه" گفت: حساب، حساب ساده ای است؛ دوزخ برای بدکاران. برای پلیدان، گناهکاران... آنان که فرمان نبردند. بهشت برای نیکان، پاکان؛ برای یاران، مؤمنان. آنان که فرمان بردند.
خدای "پدر" گفت: دوزخ و بهشت؟! کدام بهشت؟! با من از بهشت مگویید مادام که دوزخی هست. بهشت، آنگاه مسکن معهود است و بشارت فرزندم – عیسا - که در آن سعادت و آرامش باشد؛ ولی چگونه انسان میتواند در بهشت دمی آرام باشد حال آنکه برادران و خواهرانش در دوزخ رنج میبرند؟ مادام که دوزخ هست با من از بهشت مگویید. تنها، بهشت؛ بی دوزخ! رستگاری همیشگی برای همه.
[10]
"یهوه" گفت: انسان، گستاخ است. از خدا – صاحب جان و روانش – نمیترسد.
خدای "پدر" گفت: چرا بترسد؟ کدام فرزند، از پدر مهربانش میترسد؟
_ ولی، او جسور است از "عشق" به خدا میگوید...
_ آری؛ از عشق به خدا میگوید... چرا که در روز ازل برایش از عشقم به او گفتم. دوستش دارم؛ دوستم دارد.
_ دوستش داری ولی او پاس عشق تو را نگاه نخواهد داشت. او خطاکار است.
_ من نیز خطاپوشم!
-...-
کسی چیزی نگفت؛هیچ... همه خاموش بودند. تنها صدای زمزمه و نیایش به گوش میامد؛ گویا کسی دعایی میخواند:
آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطاست، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.
(نیایش برای صلح؛ فرانچسکوی قدیس)
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001