« روی ماه خداوند را ببوس - مصطفی مستور | صفحه اصلی | مهر و ابرار هفتگی »
دربارة ترجمان دردها - جومپا لاهیری
هو
مهاجرت به عنوان پدیدهای اجتماعی، جنبهها و متعاقباً پیامدهای گوناگون دارد: چه از نظر اقتصادی، سیاسی، جمعیتی، یا روانشناختی و از همه مهمتر فرهنگی. در ادبیاتِ داستانی، توصیفهای گوناگونی از مشکلات مهاجران یا تأثیر آنها بر دیگران و تأثیرپذیریشان آمده است که مجموعة آنها را "ادبیات مهاجرت" مینامیم.
"ترجمان دردها" -که چندی است به فارسی ترجمه شده– مجموعه داستانهاییست که تِمِ اصلی بسیاری از آنها مهاجرت است. مؤلّف کتاب – "جومپا لاهیری" نویسندة هندی تباری است متولد انگلستان و ساکن آمریکا! بعضی او را نویسندهای آمریکایی میدانند و دیگران نویسندهای هندی – آمریکایی. بعضی او را نویسندهای متولد انگلستان معرفی میکنند و گروهی نویسندهای انگلو – هندی و به همین ترتیب به عنوان نویسندهای ان.آر.آی (هندی غیرساکن در هندوستان - Non-Resident Indian) یا ای.بی.سی.دی. (نسل دوم هندیهایی که در ایالات متحده بزرگ شدهاند – American Born Confused Desi) میشناسندش. کتابش را در هند "داستانهای آوارگی قومی" محسوب و در آمریکا زیر عنوان "ادبیات مهاجرت" طبقهبندی میکنند. با این همه نکتة قابل تأمل در این میان، تعلق گرفتن جایزة ادبی پولیتزر سال 2000 به این کتاب است. جایزهای که طبق تعریف به "داستان برجستة نویسندهای آمریکایی ترجیحاً دربارة زندگی آمریکایی" تعلق میگیرد. دقت در همین موضوع به خوبی نشاندهندة اندیشه و سیاست جایزه دهندگان و بالطبع نظر جامعة آمریکا نسبت به مهاجران است: نویسندة کتاب، دیگر آمریکایی محسوب میشود و مهاجران ساکن آنجا نیز جزیی از آن جامعه هستند و زندگیشان، زندگی آمریکایی شمرده میشود.
***
داستانِ کوتاهی در این مجموعه هست به نام "سومین و آخرین قاره". این داستان کوتاه در واقع قصة مهاجرت و سازگاری و به تعبیری "جامعه پذیری" مهاجران هندی است؛ آنها که در سه قارة آسیا، اروپا و آمریکا بسر بردند و خود را با هر شرایطی سازگار کردند. "جامعه پذیری"، مکانیزم اخذ هنجارهاست؛ هر نسل در جامعة انسانی - که پویاست و رشد یابنده - باید خود را با هنجارها سازگار کند تا بتواند به زندگی ادامه دهد؛ از سرزنشها در امان باشد و از تشویقها برخوردار. در "سومین و آخرین قاره" - که داستان مردی هندی است - جریانِ این همنوایی و نیز تا اندازهای جریان تعاملات فرهنگی بخوبی توصیف شده و آنرا به داستانی با درونمایة قوی اجتماعی تبدیل کرده است.
البته همنوایی و همرنگی با هنجارها به دو شکل است: یکی ساده و ظاهری؛ که آنرا "جامعه پذیری" میگویند و دیگری ژرف و درونی؛ که "فرهنگ پذیری" میخوانندش. جامعه پذیری در سنین کودکی آغاز میشود و تا بزرگسالی ادامه میابد؛ در حالیکه فرهنگ پذیری در کودکی رخ میدهد. بنابراین، مهاجرین بزرگسال با اینکه هنجارهای نو را میپذیرند اما آنها را – یا دستِ کم بیشتر آنها را – درونی نکرده، "فرهنگ" جامعة میزبانِ مهاجرپذیر را از آنِ خود نمیکنند. مثال مناسب این عدم فرهنگپذیری را میتوان در داستان "خانة خانم سِن" جستجو کرد؛ داستان زنی هندی که به عنوان پرستار از نوجوانی آمریکایی در خانة خود نگهداری میکند. فکر و اندیشة این داستانها را البته میتوان در تجربیات نویسنده یافت: او پدر و مادری دارد که هیچ جا غیر از هند را منزل و خانة خود نمیدانند و گمان میکنند، داوران پولیتزر برای دخترشان استثناء قایل شده و او را که یک "هندی" است برندة جایزه اعلام کردهاند!
اشارات "لاهیری" به مشکلات ناشی از مهاجرت در میان داستانهایش فراوان به چشم میخورد. مثلاً تضادهای ناشی از مهاجرت را در زندگی زناشویی میتوان در داستانهای "یک مسألة موقتی"، "خانة تبرک شده" و نیز "جذاب" (که در ترجمة مژده دقیقی؛ انتشارات هرمس نیامده است) دید. "لاهیری" - گرچه در هنگام نگارش داستانها هنوز ازدواج نکرده بود - در توصیف مشکلات و مسایل میان زن و شوهرها بسیار هنرمندانه عمل کرده است. خود او، این توصیفهای دقیق و کالبدشکافانه را مدیون ذهن خلاقش میداند که "توانایی پر کردن فضاهای خالی داستان" را دارد. اوج این هنرنمایی را در داستان "خانة تبرک شده" میبینیم؛ آن هنگام که مسایل مذهبی به میان میاید و روابط بین زن و مرد پیچیدهتر و توصیف آن هنرمندانهتر میشود. در داستان "وقتی آقای پیرزاده برای شام میآمد" نویسنده باز هم از تأثیرات مهاجرت در روابط خانوادگی میگوید؛ اینبار از زبان کودکی که عرقِ ملّی اعضای خانوادهاش را به مسألة تجزیة شبه قاره درنمیابد و متعجب و حبران است.
در میان داستانهای کتاب ماجرای سه داستان "ترجمان دردها"، "یک دربان واقعی" و "مداوای بیبی هلدر" در هندوستان میگذرد. هر سة این داستانها مخصوصاً از نظر صحنهپردازی و توصیف وضعیت هندوستان خوب از کار درآمدهاند. شاید این سه داستان - از آنجا که به موضوع مهاجرت اشارهای ندارند - در کل مجموعه نامربوط به نظر برسند؛ اما باید گفت وجه مشترکی تمام داستانهای این مجموعه را به یکدیگر پیوند میدهد و آن اینکه شخصیتهای داستانهای لاهیری، همه مشکل ارتباطی دارند "دوست دارم دربارة آدمهایی بنویسم که هر یک به نوعی فکر میکنند قادر نیستند حرف خود را به طور کامل بیان کنند."
***
در ایران دو ترجمه از این کتاب چاپ شده است؛ یکی "ترجمان دردها" (مژده دقیقی؛ انشارات هرمس؛ چاپ اول؛ 1380؛ 3000 جلد؛ 980 تومان) و دیگری "مترجم دردها" (امیرمهدی حقیقت؛ نشر ماهی؛ چاپ دوم؛ پاییز 1381؛ 1100 نسخه؛ 1950 تومان). "مترجم دردها" یک داستان (داستان "جذاب") بیشتر از "ترجمان دردها" دارد. در ضمن فصلهای "گزیدهای از نقدهای مطبوعات و نویسندگان"، "زنده؛ بسوی بهشت" (یادداشت نویسنده پس از دریافت جایزه)، "گفتگوی نیوزویک با نویسنده" و "گفتگوی آرون آگویار با نویسنده" به اصل کتاب ملحق شده است. این شاید امتیاز "مترجم دردها" نسبت به "ترجمان دردها" باشد. ولی از سوی دیگر ترجمة مژده دقیقی، روانتر از ترجمة امیرمهدی حقیقت است و با لحن داستانها سازگارتر.
خواندن اثر "لاهیری" بیشک برای ما ایرانیها میتواند بسیار خوشایند باشد؛ چرا که مهاجرت، مسألة روزمرة ماست. از سویی مهاجران بسیاری به کشورمان وارد شدهاند و از طرف دیگر بسیاری به کشورهای دیگر - مخصوصاً اروپایی و آمریکایی - مهاجرت کردهاند و شاید به همین دلیل باشد که کتابی از نویسندهای مهاجر (رضا قاسمی؛ همنوایی شبانة ارکستر چوبها) این همه مد نظر و توجه قرار میگیرد و جایزه میبرد. در یک کلام، خوانندگان ایرانی به دلیل همذات پنداری قوی با شخصیتها و درک و باور آنها از خواندن داستانها لذت خواهند برد.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
اهلا
Anonymous | February 17, 2004 08:59 PM
أطلب منك ان تاتي إلينا
Anonymous | April 25, 2004 08:24 PM