« امروز اینجوری گذشت... | صفحه اصلی | فمنیسم »
دربارة زندگی کوتاه است - یاستین گوردر
هو
زندگی کوتاه است
یاستین گوردر
مهرداد بازیاری
انتشارات هرمس؛ 1381
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
(حافظ)
"زندگی کوتاه است" ترجمة نامه ای است که گوردر ادعا میکند زمانیکه برای شرکت در نمایشگاهی در آرژانتین اقامت داشته، از فروشگاهی که کتابهای عتیقه میفروخته، خریده. نامه را زنی به نام فلوریا خطاب به آگوستین قدیس – اسقف هیپو – نوشته. فلوریا، معشوقة چندین سالة آگوستین قدیس بود. اگوستین، پس از تصمیمش به ترک دنیا و تعمید یافتن، فلوریا را هم – که نشانه ای از عشق شهوانی یا کجراهة زندگی بود – ترک میکند.
از آنجا که اطلاعات زندگینامه ای دربارة آگوستین اغلب منحصر به "اعترافات" اوست و آگوستین در "اعترافات" مستقیماً به شخصیت معشوقه اش اشاره نکرده، دربارة زندگی فلوریا (و حتی به احتمال زیاد نام او) چیزی نمیدانیم. اما آنچه مشهود است عشق فراوان بین ایندوست. عشقی که فلوریا در نامه اش بارها به آن اشاره میکند: "ما هم با یکدیگر صحبت میکردیم. با هم میخندیدیم و رفتاری مهربانانه با هم داشتیم. از بام تا شام علامتهای محرمانه رد و بدل میکردیم؛ علایمی که از قلب نشأت میگرفت و به دهان و زبان و چشم منتقل میشد و در آخر به نوازشهای عاشقانه مبدل میگشت." (ص 51)
کتاب، ترجمة نامه ای است از زنی بظاهر ناچیز به مردی ظاهراً بزرگ. به بزرگی سنت آگوستین – شاید بزرگترین فیلسوف قرون وسطی. عظمت فلسفی آگوستین از آن جهت است که اندیشة او 600 سال پس از مرگ ارسطو پدید آمد و این در حالیست که تا 800 سال پس از او (عصر توماس آکوینی [یا توماس دِ اکویناس]) در دنیای غرب فیلسوف مهمی پدید نیامد؛ یعنی آگوستین قرنها تنها فیلسوف درخشان دنیای غرب بوده. به جز این، از میان نوشته های آگوستین دو موضوع فلسفی است که بسیار به دلم مینشیند و به همین دلیل او را فیلسوف بزرگی میدانم: یکی تصور ذهنی که از مفهوم "زمان" ارائه میدهد و دیگری مفهوم "میندیشم پس هستم" دکارتی، قرنها پیش از ظهور دکارت: یقین به این که وجود دارم، به اینکه این را میدانم، و اینکه از آن خوشحالم، مستقل از هر خیالبافی یا تناقضی دانسته و معلوم است. با توجه به این حقایق، از هیچ استدلالی که اهل آکادمی پیش کشند ترسی ندارم. اگر بگویند "اگر اشتباه کنی چه؟" پاسخ میدهم "حتی اگر اشتباه کنم باز وجود دارم". ناموجود نمیتوانند اشتباه کند. پس اگر اشتباه میکنم پس باید باشم. چون اشتباه کردنم ثابت میکند که وجود دارم... (شهر خدا)
اما با تمام عظمتی که دنیای مسیحیت برای قدیس اگوستین قایل است، فلوریا در نامه اش او را به دلیل تباهی زندگیش به محاکمه میکشاند و بشدت الهیات خشک آگوستینی را مورد تاخت و تاز قرار میدهد: "وحشت بزرگ من از الهیات و پیروان آن است." (ص 115) او بارها جملة "زندگی کوتاه است" (VITA BREVIS) آگوستین را – که شاید بخاطر علاقة فراوانش به فلسفة سیسرون [یا کیکرو] به زبان میاورده – به یادش میاورد ؛ آنگاه که از رودخانة آرنو عبور میکردند و آگوستین جلوی همه از فلوریا میخواهد که بگذارد موهایش را ببوید و میگوید "زندگی کوتاه است."
در نامة فلوریا - چنانکه در "اعترافات" - تأثیر عمیق مادر بر زندگی آگوستین مشهود است. مونیکا (بعدها سانتامونیکا - مادر آگوستین) و همسرش (پدر آگوستین) هر دو احتمالاً در ابتدا می باره بودند. بعدها مونیکا ایمان میاورد و شاید تمام سرخوردگیهایی را که از شوهرش داشته (البته او را هم در لحظه ای از غفلت ناشی از مستی مسیحی میکند!) بصورت آرزویهایی برای فرزندش درمیاورد و اندک اندک امّا بسیار ژرف و عمیق فرزند خطاکار را – که احتمالاً سر و کار زیادی با فاحشه خانه ها داشته- از مذهب مختارش – مانوی – دور میکند و مسیحی میسازد؛ گرچه افکار مانوی تا پایان عمر همراه او بوده اند (به طور مثال مراجعه کنید به دلایلی که آگوستین در توجیه سقوط روم میاورد و ایدة خیر و شر مانوی را بار دیگر آنجا طرح میکند). مادر – که در سراسر کتاب مرا به یاد مرحوم "جمیلة شخی" در نقش مادر شوهر لیلا در فیلمی به همین نام مینداخت! - آنقدر بر فیلسوف تأثیر داشته که او ار مجبور به ترک فلوریا میکند، تا آگوستین برای ازدواجی رسمی آماده گردد و از زندگی - به زعم او – خطا و کژ گذشته جدا شود. و از همه دردناکتر اینکه آدئوداتوس – فرزند مشترک آگوستین و فلوریا – را از مادرش جدا میکند: "نمیتوان الزاماً چنین قضاوت کرد که برقراری رابطه ای جسمانی و شهوانی با یک زن الزاماً گناهی بزرگتر از جداکردن آن زن از تنها فرزندش باشد. (ص 97)
به هر شکل نویسنده، آنگونه که "فرید رائد" در مقدمه مینویسد "موفق شده است، ایشان [عرفای مسیحی و اسلامی را که محبت آدمی به انسان دیگری را معارض با محبت الهی میدانند] را در "وضعیت تعارض آمیز" دردناکی تصویر کند که نهایتاً برای نجات آخرت و "نیالودن قلب خود به شهوت" و "عشقهایی کز پی رنگی ست" و عاقبت منجر به ننگی خواهد شد، دست به انتخاب دردناکی بزنند و خیال کنند که اگر چشم و دل از خاک برگیرند و خدای را فقط در آسمان بجویند روح خود را نجات داده اند. غافل از اینکه "و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله" (الزخرف، 84)" (ص 6) و صحنه ای از داستان را به یاد میاورم که فلوریا مینویسد "یک روز بعد از ظهر، ناگهان خشمگین و پرخاشگر به طرفم هجوم آوردی. مرا زدی. آیا به یاد داری که ضرباتت را به کجا وارد میکردی؟ و تو ایرلیوس، همان فردی که استاد معانی و بیان محسوب میشدی با بی شرمی و هرزگی مرا به باد کتک گرفتی، تنها به این دلیل که اجازه داده بودم از من کام بگیری و از وجودم لذت ببری. به این ترتیب این من بودم که میبایست گناه تمایلات شهوانی تو را به دوش میکشیدم. قبلاً این جملة هوراس را نقل کرده لم ولی لازم میدانم آنرا تکرار کنم: "وقتی ابلهان سعی در پرهیز از اشتباه دارند برعکس عمل میکنند."..." (ص 103)
فلوریا به نظرم پیش از و بیش از نیچه، "فیلسوف زندگانی" است. نیچه در "دانش طربناک" [یا "حکمت شادان"] سقراط را محکوم میکند که برای اولین بار فلسفة ضد-زندگی را در غرب رواج داد و حقیقت و معرفت را برتر از زندگی نشاند و زندگی را بیماری توصیف کرد و زندگانی پس از مرگ را معنی دار دانست. همین روند را نیچه در "شامگاه بتان" و "زایش تراژدی" نیز ادامه میدهد و پایان عصر تراژیک یونان و ظهور سقراط را نمونة اعلای بدبختی میخواند: مرگِ زندگی که تا امروز ادامه یافته.
فلوریا اما همان نیچه است : "زندگی کوتاه است و به همین دلیل فرصتی برای محکوم کردن عشق نیست. ایرلیوس، اول باید زندگی کرد و سپس به فلسفه [اگر میخواهید با افکار نیچه مقایسه اش کنید، بخوانید "معرفت" یا "حقیقت"] پرداخت." (ص 96)
فلوریا "زندگی" را میخواست. اما "پشمینه پوشی تند خو" آنرا از او دریغ کرد و چقدر این داستان تکراریست. تکراری اما زیبا. بسیار زیبا. شاید به زیبایی تباه شدة فلوریا؛ به زیبایی تکرار نشدنی او.
نهایت اینکه، "میکند حافظ دعایی، بشنو آمینی بگو":
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامة تقوا و خرقة پرهیز
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
سلام
من از شما مي خواهم اگر زحمتي نيست متن انگليسي ياستين گوردر(يا هر كس ديگر از جمله حافظ و...) را براي من ارسال كنيد
با تشكر
ali | December 27, 2003 10:15 AM