« خاتون - عمران صلاحی | صفحه اصلی | عکسهای مندائیها (صائبیها) »
بولینگ برای کلمباین - نمایشگاه گل - دارالفنون
هو
پریشب یا امیرمسعود رفتم و بولینگ برای کلمباین رو دیدم که واقعاً خوب ساخته شده بود؛ یعنی گاهی فکر میکنم فیلم اینقدر خوش ساخت بود که آدم رو بیشتر مشغول ساخت و روایت میکرد و کمتر هشدار جدی فیلم به بیننده القا میشد! اما فیلم یک طرف و اون مدتی که بعدش با امیرمسعود بودم، یکطرف! خیلی خوش گذشت؛ ممنون!
دیروز هم اول کاملاً به شکل اجباری رفتم نمایشگاه گل و گیاه! بعد البته از بعضی چیزایی که دیدم خیلی خوشم اومد. چقدر رنگ اونجا دیدم من... طیفای مختلف قرمز و سبز...
بعدش هم به دعوت "انجمن ترویج علم ایران" رفتم به کاخ گلستان تا در تالار "چادرخانه" صحبتهای دکتر بهشتی (رییس سازمان میراث فرهنگی)، آقای روحانی عزیز (رئیس انجمن)، چند تا مورخ و همینطور دانش آموخته های دارالفنون را دربارة "مدرسة مبارکة دارالفنون" بشنوم. بعد هم از اونجا، و از طریق "در شمس العماره" – که فقط برای این جلسه باز شده بود – از طریق خیابان ناصر خسرو رفتیم به بازدید مدرسة دارالفنون.
دارالفنون، برای بازسازی و مرمت و تبدیل به موزة اسناد و گنجینة آموزش و پرورش تعطیله. تعطیله که یعنی مخروبه است! و یک میلیارد و چهارصد میلیون تومان پیش بینی هزینه براش شده. اما شخصاً بعید میدونم که کار به این زودی تموم بشه؛ علتش هم خیلی ساده اینه که مجموعه، متعلق به آموزش و پرورشه و از اون بدتر اینکه "پژوهشکدة تعلیم و تربیت" دست اندر کار ساخت دارالفنونه! رئیس پژوهشکده یه نیم ساعتی در کاخ گلستان صحبت کرد و همون جا فهمیدم که چرا آموزش و پرورش پیشرفت نمیکنه! صحبتاش بقیه رو ناراحت کرد؛ اما من رو بشدت خندوند؛ طوریکه نصف سخنرانی طرف یا زیر میز بودم یا جزوه و کتاب جلوی صورتم. یکی ازدانش آموخته های دارالفنون (آقای ولایی) که پیرمرد واقعاً بانمکی بود هم کنارم نشسته بود و هی تیکه مینداخت و من بیشتر میخندیدم! پیرمرد، فکر میکرد دوباره بچه شده و سر کلاس شیطنت میکرد... آقای ولایی هم صحبت کرد و چند تا خاطرة شیرین از سالهای تحصیل گفت.
توی مسیر هم که از خیابان ناصرخسرو به سمت "دارالفنون" میرفیتم، با خانم توران میرهادی (خمارلو) صحبت میکردیم و اینکه چی شد اینقدر به آموزش علاقمند شدن. حرفهای خانم میرهادی واقعاً برام جالب بود...
دیدن دارالفنون – در این مرحله - واقعاً تأسف برانگیزه. خرایه ای که وقتی دوران شکوهش را بیاد میاوری، ناراحت میشوی. کلاسهای بزرگ و نورگیر و سالنهای وسیع و حیاط مصفا... باور کنید درس خوندن تو همچین مدرسه ایه که باعث میشه طرف بره و اولین نقشة تهران رو بکشه یا ارتفاع دماوند رو اندازه بگیره یا نمیدونم اولین تلگراف رو درایران تأسیس کنه و هزار جور منشأ خیر دیگه.
بگذریم، دکتر روح الامینی (از پدران مردمشناسی ایران و دانش آموختة دارالفنون) هم بودن. حالشون خیلی خوب نیست. خانومشون میگفتن هنوز که دکتر چیزی مینویسن، از فضای خالی برگه های امتحانی دانشجوها استفاده میکنن و میگن من به نفس اینها زنده ام. دکتر روح الامینی تونستن ساختمون دانشسرای عالی (ساختمان نگارستان در میدان بهارستان) رو از چنگ وزارت برنامه و بودجه دربیارن و مانع از تبدیلش به پارکینگ وزارتخونه (!) بشن. دکتر با پیدا کردن زیرزمین قدیمی (که احتمالاً محل قتل قائم مقامه) تونستن ساختمان رو ثبت کنن. کاش هنوز اونقدر رمق داشتن که میتونستن دارالفنون رو هم پس بگیرن. دکتر پیشنهاد کردن که ماهی یکبار توی همین خرابه فرش بندازن و دانش آموخته ها دور هم جمع بشن و فکر کنن چطور میشه این ساختمون رو هم پس گرفت و به میراث فرهنگی سپرد و مرمتش کرد.
بگذریم... روز خوبی بود.
دلِ من همی جُست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ ، باری
به کامِ دل خویش یاری گُزیدم
که دارد چو یارِ من امروز یاری؟
بدین یارِ خود عاشقی کرد خواهم
کزین خوش تر اندر جهان نیست کاری
فرخی سیستانی
[بایگانی]
حکمت
کسی میگفت - و چه درست میگفت: همه جا، هر شهر و روستا و کشور و استانی، برای زندگی خوب است، الا آنجایی که قرار است خوب باشد!
● جایزهی محسن رسولاف در جشن تصویر سال
● سایت رسمی دانشگاه آکسفورد- دربارهی مدرک جعلی علی کردان
● قابل توجهِ خوانندگان پروپا قرصِ راز
● جان به لب رسید از یاری!!!
[بایگانی]
غول
امروز استاد درس «نظریهها و رویّههای معاصر در مردمنگاری»مان میگفت «اینکه بر دوش غولهای بیکران ایستادهاید، دلیل نمیشود که از آن بالا روی سرشان بشاشید!»
پ.ن. لابُد نیازی به توضیح نیست که گمانم نیوتون است که میگوید اگر بهتر میبینم از اینروست که بر دوش غولهای بزرگی سوارم...
شکر
یک پیام صبحگاهی در زمستان مینئاپولیس: دمای هوا منهای هفت درجهی فارنهایت (منهای بیست درجهی سانتیگراد) و به زودی انتظار یک جبهه هوای سرد را داریم! اوّل با خودت فکر میکنی که طرف یا نمیداند سرد یعنی چه یا نمیفهمد منهای بیست درجه چهاندازه سرد است که تازه میگوید یک جبهه هوای «سرد» دارد نزدیک میشود. ولی بعد که با خودت فکر میکنی میفهمی که این در واقع بیان دیگریست از «باز برو خدا رو شکر کن ...» -ِ خودمان.
-----
چند روز به پایان ماه میلادی مانده. پهنای باند راز، لب به لب شده و ممکن است هر آینه لبریز شود. اگر این اتّفاق افتاد و راز را ندیدید، دوباره با شروع ماه میلادی نو سعی کنید. همهچیز روبهراه خواهد بود.
طلال اسد
ادامه...
موسیقی (16)
نوشته های دیگران (84)
وبلاگ قبلی راز (353)
پرسونا (7)
آموزش (33)
ادبیات، کتاب و نویسندگی (294)
جامعه شناسی (209)
رسانه (2)
شخصی (271)
عکس (34)
September 2015
May 2015
January 2015
August 2014
February 2014
December 2013
November 2013
October 2013
June 2013
May 2013
April 2013
March 2013
January 2013
December 2012
November 2012
October 2012
September 2012
August 2012
July 2012
January 2012
December 2011
November 2011
October 2011
August 2011
July 2011
June 2011
March 2011
January 2011
December 2010
November 2010
October 2010
September 2010
August 2010
July 2010
June 2010
May 2010
April 2010
March 2010
February 2010
January 2010
December 2009
November 2009
October 2009
September 2009
August 2009
July 2009
June 2009
May 2009
April 2009
March 2009
February 2009
January 2009
December 2008
November 2008
October 2008
September 2008
August 2008
July 2008
May 2008
April 2008
March 2008
February 2008
January 2008
December 2007
November 2007
October 2007
September 2007
August 2007
July 2007
June 2007
May 2007
April 2007
March 2007
February 2007
January 2007
December 2006
November 2006
October 2006
September 2006
August 2006
July 2006
June 2006
May 2006
April 2006
March 2006
February 2006
January 2006
December 2005
November 2005
October 2005
September 2005
August 2005
July 2005
June 2005
May 2005
April 2005
March 2005
February 2005
January 2005
December 2004
November 2004
October 2004
September 2004
August 2004
July 2004
June 2004
May 2004
April 2004
March 2004
February 2004
January 2004
December 2003
November 2003
October 2003
September 2003
August 2003
July 2003
June 2003
May 2003
April 2003
March 2003
February 2003
January 2003
December 2002
November 2002
October 2002
September 2002
August 2002
July 2002
June 2002
April 2002
March 2002
February 2002
January 2002
December 2001
يادداشتها
با سلام
گرامي خانم توران خمارلو را در سال 1360 از روي كتاب "در جستجوي ..." شان ميتوانم بگويم كشف كردم. بعد دو كتاب ديگر را. به هر بهانه اي كتابهايش را به ديگران، بويژه به معلمين جوان هديه يا معرفي ميكردم. بعدتر دو دانش آموز مدرسه فرهاد را. علاقه ام به ايشان و آرزوي ديدارشان بيشتر و بيشتر ميشد. فكر وجود چنين كسي برايم گرمي بخش بود و اميدواري به وجود نيروي حركت زا و ديگرگون ساز.
از بد حادثه از آنجا دور افتاده ام و آرزوي ديدارش به دل. با اينهمه نقش حضورش در خاطرم هميشگي. ياد وجودش حتي در اين غربت مرا با دو آشناي ديگر مدرسه فرهاد آشنا كرد.
به قصد معرفي اش - از جمله در نشريه زنان - اخيرا دو كتابش را تهيه كردم. در سايت هاي ايراني مي گشتم تا شايد مطلبي تازه تر پيدا كنم و نيمه اميدي به رد پايي از او. تا به امروز ناموفق بودم. حالا فكر ميكنم از طريق شما ميتوانم به آرزوي 22 سله ام برسم.
لطفا از (سلامتي) ايشان و سايت يا منابع ديگر درباره شان و در صورت امكان نشاني شان را برايم بنوسيد.
با سلامي آشنا از ناآشنايي دوردست
علي | November 9, 2003 04:48 PM